فلسفه عملى در حكمت متعاليه ملاّصدرا
دكتر رضا اكبريان
چيز در وجودشناسى خود تفسيرى وجودى از واقعيّت به عمل آورده است و بر اساس آن خدا و جهان را تبيين كرده است.
بحث در باره انسان هم، از اين قاعده مستثنا نيست.
او در علمالنفس فلسفى خود، در باره انسان، ماهيّت و حقيقت او و همچنين قوا و ملكاتش اصول و مبانيى را ارائه مىدهد كه علم به آنها در تلقّى از انسان ضرورت دارد.
عناصر فلسفى ملاّصدرا براى كلّ پيكره معرفت فلسفى او يكسان است.
اين عناصر، حكمت عملى او را هم در بر مىگيرد.
حكمت عملى هر چند فىنفسه موضوع مجزّايى را تشكيل مىدهد، امّا در پرتو مبانى فلسفى او تفسير و تبيين مىشود.
از اينرو ما در اين تحقيق بر آنيم تا نشان دهيم كه چگونه حلّ مسائل مربوط به انسان در ساحت حيات اجتماعيش متكى به فلسفه "وجود" است كه توسّط ملاّصدرا در حكمت متعاليه شرح و بسط يافته است.
اين سخن هر چند ظاهرا هيچ گونه ارتباط مستقيمى با موضوع اصلى اين مقاله ندارد، لكن از آنجا كه مسئله اصلى بررسى فلسفه عملى در حكمت متعاليه ملاّصدرا با توجّه به جنبههاى متافيزيكى و "وجود"ى آن است، بنابرين به جاى اينكه سخن خود را مستقيما به اين موضوع اختصاص دهم، ترجيح مىدهم كه ساختمان خود فلسفه ملاّصدرا را شرح دهم و در پرتو مبانى آن به بحث از مسائل فلسفه عملى ملاّصدرا بپردازم.
اين تقاضا كاملاً موجّه است.
چه خود ملاّصدرا همواره اين نكته را تعليم داده است كه موضوع فلسفه عملى، توصيه، هدايت و حكم در نظام فكريى است كه پيوسته با مسائل نظرى ارتباط دارد.
اهميّت وجايگاهحكمت عملى در انديشه صدرالمتألّهينبنظر ملاّصدرا اساسا هدف حكمت، استكمال نفس است.
البته استكمال هر دو قوّه نفس چه قوّه عقل نظرى و چه قوّه عقل عملى و هدف استكمال نفس، رسيدن به سعادت است.
1 اين سخن، اختصاص به ملاّصدرا ندارد.
* هر چه فلسفهاى بتواند از تعاليم دينى جاودانه اسلام بهتر برخوردار باشد، بهتر مىتواند در شرايط فعلى بقا و سعادت جاويدان را براى بشريّت به ارمغان بياورد.
همه فيلسوفان اسلامى چنين هدفى را براى فلسفه ارائه كردهاند.
ابو يعقوب كندى نخستين فيلسوف در جهان اسلام در اثر خود بنام در باب فلسفه اولى فلسفه را علم به واقعيّت اشياء در حدّ توان انسان تعريف مىكند.
از نظر او هدف نهايى فيلسوف در شناخت نظرى، كسب حقيقت و در شناخت عملى، هماهنگى رفتار با حقيقت است.
2 ابنسينا نيز در اثر خود بنام عيون الحكمة حكمت را كمال روح انسان از طريق تصوّر اشياء و تصديق واقعيّتهاى نظرى و عملى بقدر توانايى انسان مىداند،3 لكن وى بعدا در طى زندگى خود پا را از اين فراتر نهاد و بين "فلسفه مشائى" و "فلسفه مشرقى" تمايزى قائل شد كه فقط بر تعقّل مبتنىنبود،بلكه شناختاشراقى را نيز شامل مىشد و زمينه را براى حكمت اشراق سهروردى مهيا ساخت.
4 با سهروردى، فلسفه اسلامى نه فقط وارد دوره جديد، بلكه وارد قلمروى ديگر شده است.
تأكيد بر درك اين نكته اهميّت دارد كه سهروردى و همه فيلسوفان اسلامى بعدى، حكمت را عمدتا بعنوان حقيقتى تلقّى كردهاند كه بايد نه فقط در فكر انسان، بلكه در كلّ وجود وى تحقّق يابد.
5 آنها نه تنها اعتقاد به خدا و اتّباع شريعتى از شرايع الهى را شرط حكمت شمردهاند، بلكه عوض شدن وجود و برگرفتن فطرتى ديگر را نيز در فهم حكمت و درك مفاد آن دخيل دانستهاند.
سهروردى تأكيد مىورزد كه عاليترين مرحله حكمت، مستلزم كمال قوّه نظرى و تهذيب نفس است.
وى شخصى را حكيم مىشمارد كه بتواند خلع روح از بدن كند و در عين زنده بودن، از جسد خويش جدا شود و روح خود را مجرّد از بدن، شهود نمايد: ولا يكون الانسان من الحكماء ما لم يحصل له ملكة خلع البدن و الترقّى، فلايلتفت الى هولاء المتشبّهة بالفلاسفة المخبطين الماديين، فانّ الامر اعظم ممّا قالوا و طرائق هؤلاء منها خفيّة لشرفها و عظمتها و منها ظاهرة.