مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم
سخنرانی امام جمعه محترم در دعای توسل در منزل شهید افشار 6/11/88

سعادتی نصیب بنده شد که در جمع شما بزرگواران، خوبان، برادران عزیز و در جمع خانواده شهید حضور پیدا کنم از جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای حسنی مسئول محترم سازمان تبلیغات و امام جماعت مسجد امام محمد باقر(ع) تقدیر و تشکر می کنم. یکی از برنامه های بسیار خوب همین برنامه ای که بنا است انشاءالله در خدمت خانواده شهدا از طرف پایگاه مسجد امام محمد باقر(ع) دعای توسل خوانده شود. برنامه بسیار خوبی است چون ما نسبت به شهدا وظیفه داریم. امروز به تعبیر مقام معظم رهبری(دام ظله العالي) زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. هر یک از این شهدا واقعا یک ستاره درخشان هستند و من خودم را عرض می کنم باید عذر تقصیر به پیشگاه این شهدا ببریم و آنگونه که باید و شاید نتوانستیم این شهدا را معرفی کنیم. در کوهبنان سالهای اولی که من به عنوان امام جمعه منصوب شده بودم در جلسه ای تعداد زیادی از دانش آموزان را دعوت کرده بودند و من هم در آن جلسه سخنران بودم. اصلا ناخودآگاه سوال کردم فلان فوتبالیست برزیلی ، ایرانی را می شناسید؟ همه با شور اشتیاق شروع به معرفی ستارگان فوتبال آمریکایی ، شرقی و غربی کردند . بعد سوال کردم بچه ها سردار شهید مجیدی، قربانزاده را می شناسید؟ بچه ها شروع به نگاه کردن به هم کردند. هر کدام از شهدا را نام بردم نمی شناختند دیدم که ما خیلی کم کاری کرده ایم دشمنان ما یا اصلا دشمن هم نباشند همه دنیا بزرگان و ستارگان خودش را داخل خانه های ما آورده است ولی ما نتوانستیم این ستارگان خودمان را به بچه های خودمان حالا به دنیا که هیچ در همان شهری که داریم زندگی می کنیم سرداران بزرگی که از هستی شان گذشتند ما معرفی کنیم واقعا عذر تقصیر نیست.
روزنامه کیهان یکی دو روز است که مقاله ای در باب رزمندگان می نویسد امروز دو روز است راجع به رزمنده ای که در واقع اسیر است.با یکی از آزادگان 15 ثانیه مصاحبه کرده است ایشان عدنان خیرالله را کلافه کرده بود خوب این در دل دشمن با اسارت بیاید و آنجا از امام حمایت کند این واقعا کم نعمتی نیست. تعریف کرده بود که حالا متاسفانه عملیاتش یادم نیست چون سریع می خواندم و جلسات متعددی داشتم نتوانستم با دقت بخوانم می گفت وقتی که دشمن ما را محاصره کرده بود و بالاخره ما اسیر شدیم. چند نفر را من دیدم یکی از فرماندهان از چشمانش خون می ریخت کاسه چشمش غرق در خون بود و به جای پوتین چکمه پوشیده بود و چکمه ها پر از خون شده بود، رزمندگانی که مجروح شده بودند این می آمد وتندتند خشابش را عوض می کرد و این دو تا کلت دستش بود و به سر و بدن اسرا می زد و همه را به رگبار می بست و به شهادت می رساند. تا اینکه ما را اسیر کرد و شروع به زدن من کرد و تفنگ را بر روی پیشانی من گذاشت که من را بکشد که دیگر یکی از سربازان عراقی آمد و نگذاشت. بعد دیدم که یکی از سربازان گفت مرگ بر صدام و درود بر خمینی.
یکی از همان سربازان عراقی این کلاه را از سر من برداشت و نشان من داد دیدم که تمام کلاه من سوراخ سوراخ شده و فقط آنجایی که عکس امام است سالم مانده و این عکس را نشان من داد این سرباز عراقی تحت تاثیر این معجزه امام قرار گرفته بود ولی او افسوس متوجه نشده بود بالاخره این نگذاشت آنجا ما را به شهادت برساند. یکی از کماندوهای خودمان اسیر شده بود به یکی از بچه ها گفت این را باید تو پشت کنی و ببری، این بچه پانزده ساله چه جور یک کماندوی ورزشکاری را یک تکه بکشد و ببرد، دیدن نمی تواند ببرد آن کماندو گفت من با دست شروع به راه رفتن می کنم این چون ورزیده بود شروع کرد با دست راه رفتن افسر عراقی متوجه شد و همانجا این کماندو را به شهادت رساند.
همه جا عکس ما را به دنیا دادند که ایرانی ها کودکان را از کودکستان به جبهه می آوردند و من را خط اول عراق برگرداند تا روحیه به سربازان بدهند. بعد مترجم ترجمه می کرد که بله افسر ایرانی ها این بچه ها را آوردند و اگر یادتان باشد به خاطر همین حرفها از آن زمان سن کم را نمی گذاشتند که اعزام شوند. وقتی که این حرفها را برای من ترجمه کرد من گفتم بسیجیم و با دست خودم هم آمدم و کسی هم مرا مجبور نکرده است. بالاخره می گوید من را از آنجا به شهر فاو بردند و سه طبقه زیر زمین که محل فرماندهی جنگشان بود بردند در آنجا شورای جنگی تشکیل داده بودند. یکی از این افسران بلند پایه نقشه جنگی را طراحی می کرد . این اسیر که اسمش مهدی بود می گفت تا که مرا دید شروع به خندیدن کرد حدودا 5 دقیقه خندید بعد آنهایی دیگر که جرأت نمی کردند بخندند شروع به خندیدن کردند. گفت مهدی، آن سرباز ترجمه می کرد تو با این قد کوچکت نترسیدی به جنگ ما آمدی ؟ می گوید من جواب دادم نه گفت چرا نترسیدی ؟ گفت چون که تو اسلحه داری من هم اسلحه دارم. اتفاقا من کوچکم و زودتر می توانم تو را با اسلحه بزنم چون که تو بزرگ هستی زودتر در تیررس من قرار می گیری ولی من کودک زود در تیررس تو قرار نمی گیرم. گفت این بهتش زد و شروع به نعره زدن کرد. گفتند می دانید این چه کسی است؟ گفتند این عدنان خیرالله بعد از صدام نفر دوم است. بالاخره کلافه اش کرده بود . حالا من قسمت دوم خاطراتش را در روزنامه کیهان امشب که گرفتیم باید بخوانم.
خوب چنین ستارگانی واقعا بودند بعد این قصه را هم نقل کرده بود که ما را برای بازجویی بردند بازجو با کلت آمد. گفت کاغذ و قلم را پیش من آوردند مترجم گفت که مواظب باش اینها به راحتی آدم می کشند اگر چیزی گفت گوش به حرفش باش، بازجو آمد و گفت به رهبرت فحش بده و خلاص بشو و برو، گفتم نه فحش نمی دهم گفت که شروع به زدن من کرد و گفت به رهبرت فحش بده گفتم نه اسلحه کشید و جلوی پیشانیم گذاشت و گفت می کشمت و هیچکس متوجه نمی شود گفتم هرگز من فحش نمی دهم می گوید که یک نیرویی در وجود من دمیده شد که من باید غرور و قدرت دشمن را بشکنم. حالا شما ببینید اینها واقعا چه بودند در اوج اسارت اینجور از امام و نام امام دفاع می کردند ولی حالا بی شرفها در تهران به امام بزرگوار ما توهین می کنند، عکس حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری(دام ظله العالي) را زیر پایشان می گیرند و پرچم عاشورا را آتش می زنند و خواصی هم که لااقل باید اینها را محکوم کنند آنها هم سکوت کردند.
برادران عزیز من فکر می کنم تنها تفکری که کشور ما را حفظ می کند و خالص هم است و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست تفکر بسیجی است هر تفکری که شما بگویید بالاخره یک مطلبی را دارد تنها تفکری که ما باید ترویج کنیم جامعه را ترغیب کنیم و هم وحدت آفرین و هم دفاع از امامت و ولایت است تفکر بسیجی است. این که ما بگوییم چپ، راست اینرا نه امام قبول داشت و نه مقام معظم رهبری (دام ظله العالي) قبول دارند اینها هدف جدا کردن و تفرقه بین مردم است. مقام معظم رهبری(دام ظله العالي) فرمودند خودی و غیرخودی. اصلا دستور دشمنان در کار است که اختلاف بیندازند. می گویند بحث اصولگرا یا اصلاح طلب را مقام معظم رهبری (دام ظله العالي) نقد کردند که فرمودند اصولگرا و اصلاح طلب ، در ذات اصولگرایی اصلاح طلبی است. ولی شما نگاه کنید تفکر بسیجی کجایش نقد دارد؟ هم ولایتمدار، هم ایستادگی و هم ارزش در اوست این تفکر بسیجی اینقدر خالصانه است که امام بزرگوار می فرماید خدایا مرا با بسیجیانم محشور کن. مقام معظم رهبری می فرماید خدایا مرا با بسیجیانم محشور کن. ما می گویم خدایا ما را با پیغمبر(ص) و حضرت زهرا(س) محشور کن ولی امام می فرمایند خدایا من را با بسیجیانم محشور کن. آخر اینها معیت پیدا کردند یعنی اینها «سلمان منا اهل البیت» شدند. بسیج خالص براي اهل بيت، براي امامت و ولايت شده است. اينها را ما تاكيد روي آن كنيم و جلو دار بسيج شهدا هستند. روي ماندگاريشان، افكارشان و وصيتنامه شان بايد خيلي كار بكنيم . كارهاي ماندگاري ما كم كرديم همين كه جلسه دعا در خانواده شهدا برگزار مي شود كار بسيار ارزشمندي است وصيتنامه هاي شهدا اصلا فيلمها از اين به بعد بايد رنگ و بوي جبهه را داشته باشد. ما اگر از شهيدانمان، متني از مصاحبه شهيدان بافت داشته باشيم نداريم ولي اگر كسي بخواهد فيلمنامه از اين رزمندگان ، بسيج و سپاه بنويسد اينها آثارشان مكتوب نيست مدون نيست، از جانبازان، آزادگان، از شهدایمان و خانواده هاي شهدا ماندگار و مكتوب نشده است.اصلا كتابي به عنوان نقش بافت در دفاع مقدس هيچي ما الان نداريم، البته هست نه هيچ چيزي نيست ولي تدوين شده نيست، اين كارهای ماندگار كم شده است ولي همه شهدا وظيفه خودشان را انجام دادند. خوش به حال شهدا يك شبه ره صد ساله را طي كردند و به مقام والاي در پيشگاه پروردگار دست پيدا كردند.
شهيد سوره يس همينكه شهيد به شهادت رسيد «قيل ادخل الجنه» يعني همينطور كه كشته شد اما به همه نمي گويد «في ادخل فی الجنه» يك برزخي دارد حساب و كتاب دارد جواب بايد بدهد ولي شهيد به مجردي كه به شهادت مي رسد «قيل ادخل الجنه» بعد از بهشت پيام داد «قال يا ليت قومي يعلمون» كاش مردم علم پيدا مي كردند «بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين» چه عزتي خدا، چه تاجي خدا سر من گذاشته است فوري شهيد از بهشت به خانواده اش پيام داد نگران نباش خدا خيلي بزرگوار و توانمند است.
حالا ديگر بيش از اين من نمي خواهم تصديع ايجاد كنم به هر حال ما وظيفه سنگيني نسبت به معرفي شهدا داريم. احياء تفكر بسيجي و زنده نگه داشتن تفكر بسيجي فكر مي كنم يكي از وظايف ذاتي همه يادگاران دفاع مقدس برادران و خواهران، دوستان شهدا باشد و انشاءالله ما بتوانيم اين وظيفه را به نحو احسن انجام دهيم.
والسلام عليكم و رحمة الله