سيماي برقي، راوي دو هزار حديث
ارسال شده توسط: مدیر | بازدید شده: 1040 مرتبه |
دسته: حديث | تاریخ: 1388.08.30 |
  |
قم شهر روايت و راويان بزرگى است كه تاريخ نظير آنان را كمتر سراغ دارد. روايانى كه حقى بزرگ بر تمامى پيروان اهل بيت(ع) دارند و «كلام نور» و «امر رشد» [1] را براى امت نقل كردند. از جمله ناقلان حديث در قم احمد بنمحمد بن خالد بن عبدالرحمان بنمحمد بن على است كه در قرن سوم مىزيست و از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادى(ع) به شمار مىرود.
از او و پدرش (محمد) به عنوان برقى ياد مىشود ولى معمولا مقصود از برقى همان احمد است. اصل وى كوفى، كنيهاش «ابوجعفر» است و محمد بنعلى جد سومش، به وسيله يوسف [2] بنعمر ثقفى در ماجراى قيام زيد (سال 122 ه ق) به شهادت رسيد. پس از شهادت محمد بنعلى(ع) عبدالرحمان با فرزند خردسال خالد به برق رود قم گريخت. [3]
احمد در منطقه برقه چشم به دنيا گشود، اندك اندك بزرگ شد و آن سامان را با عطر حديث معطر ساخت. در باره سال تولد وى در متون رجالى و تاريخى چيزى به چشم نمىخورد، اما با توجه به تاريخ وفاتش مىتوان گفت كه در حدود سال 200 ه.ق پاى به گيتى نهاد.
حياة طيبه
برقى از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادى(ع) است ولى در منابع موجود، حديثى كه بدون واسطه از اين دو بزرگوار نقل كرده باشد به چشم نمىخورد شيخ كلينى در كتاب شريف كافى حديثى از احمد، بدون واسطه از امام رضا(ع)، نقل كرده، ولى اين حديث در اصطلاح اهل رجال «مرسل» شمرده مىشود; يعنى واسطهاى بوده كه ذكر نشده است، زيرا چنانچه گذشت احمد متولد سال 200 است و شهادت امام رضا(ع) در203 اتفاق افتاد پس به طور طبيعى اين راوى نمىتواند از آن بزرگوار حديثشنيده باشد. شمار استادان او در حديث از صد تن فراتر است. نام برخى از آن بزرگان چنين است:
ابو على واسطى، سعد بنسعد، ابوايوب مدائنى، ابوخزرج انصارى، ابوسليمان حذاء جبلى، پدرش، ابنفضال، ابن محبوب، احمد بنمحمد ابىنصر ، صفوان بنيحيى، عبدالعزيز بنمهتدى و عبدالعظيم حسنى. [4]
شاگردان
جاى بسى تعجب است كه او شاگردان بسيارى ندارد.
ابو على اشعرى، احمد بنادريس، احمد بنعبدالله، احمد بنمحمد بنعبدالله، حسن بنمتيل دقاق، حسين بنسعيد، سعد بنعبدالله، عبدالله بنجعفر حميرى، على بنابراهيم، على بنحسين سعدآبادى، على بنمحمد بندار، على بنمحمد بنعبدالله قمى، على ماجيلويه، محمد بن ابى القاسم، محمد بناحمد بنيحيى، محمد بنحسن صفار، محمد بنعيسى، محمد بنيحيى، معلى بنمحمد [5] جمعى از شاگردان وى شمرده مىشوند.
جوامع روايى از او با عنوانهاى «احمد بنمحمد بنخالد برقى»، «احمد بنابىعبدالله»، احمد بنمحمد ابىعبدالله، برقى و احمد برقى ياد كردهاند.
ولى تذكار اين مطلب شايسته است كه، همان گونه كه آيةالله خويى در معجم ذكر كردهاند، عنوان «احمد بنمحمد بنابى عبدالله» براى اين راوى اشتباه است; زيرا ابوعبدالله كنيه پدرش بود نه جدش. پس در اين موارد احمد بنمحمد ابىعبدالله يا احمد بنابى عبدالله صحيح است. [6]
در كتب روايى شيعه حدود دو هزار حديث از او نقل شده است. در بسيارى از موارد وى را احمد يا احمد بن محمد خواندهاند كه معمولا با راويانى چون احمد بنمحمد بن خالد اشتباه مىشود. محقق آگاه در اين گونه موارد شخص را به وسيله استاد و شاگردانش تشخيص مىدهد.
تاليف كتابها و جمعآورى روايات بسيار
نجاشى و ديگر رجالشناسان صد كتاب او را ذكر كردهاند كه متاسفانه تنها كتاب «محاسن» وى باقى مانده است. داشتن يك كتاب براى دانشوران رجال بسيار مهم است تا چه رسد به اين همه كتاب در ابواب مختلف.
مهارت در نجوم، تاريخ، شعر، علوم ادبى و روايت.
او از ستارهشناسان بود و كتابى در علم نجوم تاليف كرده است. نجاشى و شيخ طوسى بر اين مطلب گواهى دادهاند. [7] از جمله علومى كه برقى از آنها آگاه بوده، علم تاريخ است. مسعودى مىگويد: از جمله كسانى كه در تاريخ، كتاب نوشتهاند احمد بنمحمد خالد برقى است و نام كتابش «تبيان» است.[8] او استاد دو نحوى معروف احمد بنفارس (صاحب مجمل اللغة) و ابوالفضل عباس بنمحمد است كه استادان صاحب بنعباد شمرده مىشوند. [9]
يكى از علماى قم، كه احمد بنمحمد بنعيسى نام داشت، در نقل روايتبسيار حساس و سختگير بو. او برقى را از قم بيرون كرده، سپس از كرده خود پشيمان شد و او را به قم بازگرداند. احمد بنمحمد بنعيسى پس از مرگ برقى با سر و پاى برهنه در تشييع جنازهاش شركت كرد تا وجدان خود را آرام سازد. [10]
در تبيين علت تبعيد برقى از قم به دو مطلب مىتوان اشاره كرد:
الف) اعتماد او بر روايات مرسل [11] و نقل حديث از افراد ضعيف، چنان كه بيشتر دانشمندان رجالى بر اين مطلب تصريح كردهاند.
ب) آنچه علامه مامقانى [12] و گروهى ديگر بدان اشاره كردهاند و آن اتهام غلو است. [13] در اين مورد بايد يادآورى كرد كه، «قمىها در قرن سوم و چهارم قائل به نفى بعضى از فضائل و صفات معصومين(ع) مانند علوم آنها و بعضى از معجزاتشان بوده و قائل به اين صفات را «غالى» مىدانستند و روايات او را مخدوش مىنمودند. در مقابل قمىها، متكلمين بغدادى مانند شيخ مفيد ايستادگى نموده و به تخطئه قمىها در عقايدشان پرداختند و آنها را مقصر ناميدند.» [14]
احمد بنمحمد بنعيسى نه تنها برقى، بلكه گروهى ديگر را نيز به همين تهمت از قم بيرون كرد. او چنان بود كه به مجرد شك در غالى بودن فرد، وى را تبعيد مىكرد تا حقايق دينى دستخوش انحراف نشود. [15]
كمك به مردم
برقى در علم، عبادت و كمك به محرومان سرآمد روزگار، بود. او خود مىگويد:
به رى رفتم تا طلبى را كه از مادرايى [16] داشتم دريافت كنم; زيرا هر سال ده هزار درهم به خاطر زمينى كه در اجاره او بود دريافت مىكردم.
وقتى در رى بودم، پيرمردى بسيار رنجور و خونآلود نزد من آمد و گفت: من و تو هر دو شيعه و علاقمهمند به اهل بيت(ع) هستيم، حاجتى دارم.
گفتم: بگو.
گفت: به مادرايى گزارش دادهاند كه، من نزد خليفه عباسى از وى شكايت كردهام و او بدين سبب خون و مال مرا حلال دانسته است. به او بگو اين مطلب دروغ است.
به پيرمرد گفتم: حاجتت را برآورده مىسازم. او رفت و من در فكر فرو رفتم، زيرا مىترسيدم اگر حاجت او را به مادرايى بگويم، خشمگين شود و از دريافت ده هزار درهم باز مانم. همان لحظه به سراغ كتابهايم رفتم; كتابى گشودم و با اين سخن امام صادق(ع) روبهرو شدم: كسى كه نيتخود را در برآوردن حاجت مؤمن خالص كند خداوند حاجتخود او را نيز برآورده مىسازد.
برخاستم و سمت اقامتگاه مادرايى شتافتم. عدهاى از نگهبانها از ورود من جلوگيرى كردند و بعضى اجازه ورود دادند، سپس همگى اجازه دادند و من نزد او رفتم. مادرايى در بالكن نشسته، بر ستون تكيه داده بود و چوبدستى در دست داشت. پس از سلام به اشاره او نشستم و اين آيه را خواندم «وابتغ فيما آتاك الله و الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين» [17]
مادرايى گفت: لطف دارى، آرى خدا نعمتهاى بسيار به من داده; ولى اين مقدمه حاجتى است، حاجتت را بگو.
گفتم: فلان مرد را مىشناسى؟
گفت: آرى، آيا او شيعه و اهل ولايت ائمه(ع) است؟
گفتم: بله.
در اين هنگام چوبدستىاش را بر زمين انداخت، بر روى تخت نشست و به يكى از غلامانش گفت: آن بسته را بياور.
غلام بستهاى آورد كه اموال بسيار در آن بود. سپس دستور داد آن اموال را به پيرمرد بازگردانده، خلعتى نيز به وى بدهند و او را به خانوادهاش ملحق كنند. آنگاه رو به من كرد و گفت: نصيحتخوبى كردى و بارم را سبك ساختى. بعد كاغذى برداشت و نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، ده هزار درهم از ملك احمد بنمحمد بنخالد برقى در كاشان به وى تسليم كنند. لحظهاى بعد كاغذى ديگر برداشت و نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، ده هزار درهم به احمد بنمحمد بنخالد برقى تسليم شود و اين به خاطر نيكى است كه در حق ما كرده است .... [18]
برقى در نظر دانشمندان
پرداختن به نظر همه دانشمندان شيعه در باره برقى فرصتى در خور مىطلبد، در اينجا تنها به نظر سه تن از آن بزرگواران بسنده مىكنيم:
نجاشى (متوفى 450) مىگويد: او مورد اعتماد است، گرچه از افراد ضعيف روايت نقل مىكرد و به روايات مرسل اعتماد داشت. [19]
شيخ طوسى (متوفى 460) او را از اصحاب امام جواد(ع) شمرده و احمد بنمحمد بنخالد خوانده است. [20] علاوه بر اين در اصحاب امام هادى(ع) نيز از او ياد كرده،نامش احمدبن ابى عبدالله البرقى نگاشته است. [21] آن بزرگوار در كتاب هرستبرقى را ستايش كرده،طريق خود به روايت او را ذكر مىكند.[22]
علامه حلى(متوفى 762) برقى را در قسمت اول كتاب خود يعنى كسانى كه مورد اطمينان هستند ذكر كرده،مىگويد: او در نقل روايت قابل اعتماد است. [23]
ديدگاه اهل سنت
احمدبن محمد خالد، علاوه بر اينكه در نظر شيعيان مورد احترام است نزد اهل سنت نيز جايگاهى والا دارد.ابننديم (متوفى 375) در باره او مىنويسد: ابو عبدالله محمد بنخالد برقى از اصحاب رضا(ع) و فرزندش ابوجعفر(ع) است. پسرش احمدبن ابى عبدالله خالد است و كتاب الاحتجاج، كتاب السفر و كتاب البلدان ار آثار اوست. اين كتاب، البلدان، از كتاب پدرش بزرگتر است. [24]
ياقوت حموى (متوفى626): برق از آباديهاى قم، از نواحى جبل [25] است. ابوجعفر فقيه شيعه احمد بن ابىعبدالله از آنجاست.
حموى سپس صد كتاب از برقى برمىشمرد و از حمزه اصفهانى نقل مىكند كه، احمد از راويان لغت و شعر بود. [26] و اين دانشمند بزرگ در كتاب «معجم الادبا» نيز برقى را در شمار اديبان و صاحبان كتب ذكر مىكند. [27]
ابن حجر عسقلانى (متوفى 852) مىنويسد: اصل وى كوفى است، از بزرگان رافضه است و كتابهاى ادبى دارد; كتابهاى اختلاف الحديث، عيافه و قيافه بخشى از آثار اوست. احمد بنابىعبدالله در زمان معتصم مىزيست. [28] صاحب كتاب «الاعلام» مىگويد: احمد بنمحمد بنخالد ابوجعفر بنابىعبدالله برقى از علماى متفكر و اهل بحثشيعه بود و اهل برقه، يكى از آباديهاى قم، به شمار مىآيد. اصلش كوفى است. او حدود صد كتاب دارد. يكى از آنها كتاب محاسن است كه دو جلد دارد و در فقه و آداب شرعيه نوشته شده است. كتاب البلدان، اختلاف الحديث و الانساب، اخبار الامم و الرجال از كتابهاى ديگر اوست. اماميه گفتهاند كه او در نقل حديثبه افراد ضعيف تكيه مىكرد. [29]
عمر رضا كحاله در باره برقى مىگويد: احمد بن محمد بن خالد بنعبدالرحمن بنمحمد بنعلى برقى كوفى كينهاش ابوجعفر است. او عالمى است كه در بسيارى از علوم تبحر داشت. بخشى از كتابهاى وى بدين قرار است: التراجم و التعاطف، آداب النفس، ادب المعاشرة، كتاب المكاسب، كتاب الرفاهيه. [30]
كتاب محاسن برقى
تنها كتابى كه از برقى به يادگار مانده «محاسن» است. كتاب محاسن تنها مجموعهاى روايى نيست، بلكه دائرة المعارفى از علوم مختلف است. توجه مطالب زير اهميت اين كتاب را آشكار مىسازد:
شيخ كلينى (متوفى 328) در كتاب گرانسنگ كافى، در بسيارى از موارد، روايات خود را از محاسن نقل مىكند.
شيخ صدوق (متوفى 381) در اول كتاب مشهور «من لا يحضره الفقيه» مىفرمايد: قصد من در اين كتاب جمعآورى همه روايات نيست، بلكه هدف رواياتى است كه آنها را حجت مىدانم و بدانها عمل كردهام. من روايات اين كتاب را از كتب مورد اعتماد، مانند كتاب حريز بنعبدالله سجستانى و كتب محاسن احمد بنابى عبدالله برقى نقل مىكنم. [31]
شهيد قاضى نورالله شوشترى (متوفى 1091) در جواب دشمنان شيعه كه منابع شيعيان را منحصر در چهار كتاب مىشمردند، مىگويد: اين صحيح نيست و كتابهاى شيعيان بيش از اين است. او سپس بخشى از كتابهاى شيعه را برمىشمرد و ضمن آنها از كتاب محاسن برقى نيز نام مىبرد. [32]
علامه محمدتقى مجلسى (متوفى 1070) مىنويسد: كتاب محاسن نزد ما هست و چنانكه مشايخ گفته اند اصل آن بسيار بزرگ و مورد اعتماد بود. آنچه فعلا نزد ماستشايد ثلث نسخه اصلى باشد. [33]
علامه محمدباقر مجلسى صاحب بحارالانوار (متوفى 1110) مىنويسد: از جمله منابع، در كتاب بحار محاسن برقى است كه از اصول معتبر به شمار مىرود و كلينى و همه مؤلفان بعد از او از آن روايت نقل كردهاند. [34]
شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد: كتاب محاسن به صورت كم و زياد نقل شده، ولى نام بخشهايى از آن كه در دستشيخ حر عاملى بوده چنين است: كتاب قرائن (ده باب)، كتاب ثواب اعمال (123 باب)، كتاب عقاب اعمال (70 باب)، كتاب صفوة و نور و رحمة (41 باب)، كتاب نوادر، كتاب مصابيح الظلم (49 باب و كتاب مكروهات نيز در همين كتاب است)، كتاب علل، كتاب السفر (39 باب)، كتاب المآكل (130 باب)، كتاب الماء (20 باب)، كتاب المنافع و الاستخارات، كتاب المرافق و البنيان و اتخاذ العبيد و الدواب (16 باب) نسخهاى از كتاب «العقاب» تا آخر «مرافق» در كتابخانه سيد صدرالدين و سيد محمد مهدى صدر و نسخهاى از اول كتاب «قرائن» تا آخر «مرافق» كه به خط مولا عبدالعلى طالقانى در سال 1052 نوشته شده در كتابخانه حاج على محمد و شيخ على كاشف الغطاء و مدرسه فاضلخان موجود است. [35]
شيخ طوسى در باره تعداد كتابهاى موجود در مجموعه محاسن مىگويد:
احمد بنمحمد خالد كتاب محاسن و غير آن را تصنيف كرد. كتاب او به صورت كم و زياد نقل شده و آنچه فعلا در دست ماست، داراى بخشهاى زير است: كتاب الابلاغ، كتاب التبليغ، كتاب التراحم و التعاطف، كتاب آداب النفس، كتاب المنافع، كتاب ادب المعاشرة، كتاب المعيشه، كتاب المكاسب، كتاب الرفاهيه، كتاب المعاريض، كتاب السفر، كتاب الامثال، كتاب الشواهد من كتاب الله عز و جل، كتاب النجوم، كتاب المرافق، كتاب الزواجر (دواجن) كتاب الشوم، كتاب الزينة، كتاب الاركان، كتاب الزى، كتاب اختلاف الحديث، كتاب الطيب (طب)، كتاب الماكل، كتاب الماء (كتاب المشارب)، كتاب الفهم (العلم)، كتاب الاخوان، كتاب التخويف، كتاب تفسير الاحاديث و احكامه، كتاب العقل، كتاب التخدير، كتاب العلل، كتاب التهذيب، كتاب التسلية، كتاب التاريخ، كتاب انساب الامم (اخبار الامم) كتاب الشعر و الشعراء، كتاب العجائب، كتاب الحقائق، كتاب المواهب و الحظوظ، كتاب الحيوة (و اين كتاب نور و رحمة است)، كتاب الزهد و المواعظ، كتاب التبصرة، كتاب التفسير، كتاب التاويل، كتاب مذام الافعال، كتاب الفروق، كتاب المعانى و التحريف، كتاب العقاب، كتاب الامتحان، كتاب العقوبات، كتاب العين، كتاب الخصائث، كتاب النحو، كتاب العيافة و القيافة، كتاب الزجر و الفال، كتاب الطيرة، كتاب المراشد، كتاب الافانين، كتاب الغرائب، كتاب الحيل، كتاب الصيانة، كتاب الفراسة، كتاب العويص، كتاب النوادر، كتاب مكارم الاخلاق، كتاب ثواب القرآن، كتاب فضل القرآن، كتاب مصابيح الظلم، كتاب المستحسنات، كتاب الدعابة و المزاح، كتاب الترغيب، كتاب الصفوة، كتاب تعبير الرؤيا، كتاب المحبوبات و المكروهات، كتاب خلق السماء و الارض، كتاب البلدان و المساحة، كتاب بدء خلق ابليس و الجن، كتاب الدواجن، كتاب مغازى النبى(ص)، كتاب بنات النبى(ص) و ازواجه، كتاب الاجناس و الحيوان، كتاب التاويل.
فهرست موضوعی> علوم حديث> علم روايةُ الحَديث
> سيماي برقي، راوي دو هزار حديث [منبع الکترونيکي] >
شيخ طوسى آنگاه مىافزايد: محمد بنجعفر بنبطة كتابهاى زير نيز از آثار برقى شمرده است: كتاب ملحقات الرجال، كتاب الاوائل، كتاب الطب، كتاب التبيان، كتاب الجمل، كتاب ما خاطب به الله خلقه، كتاب جداول الحكمة، كتاب الاشكال و القرائن، كتاب الرياضة، كتاب ذكر الكعبة، كتاب التهانى و كتاب التعازى.
تبار پاك
احمد بنمحمد از تبار علم و فقاهتبرخاست و نسل بعد از خود را برپايه علم و تقوا تربيت كرد. تاريخ نام و ياد بخشى از بستگان اين محدث گرانمايه را چنين ثبت كرده است:
الف) پدرش محمد بنخالد از اصحاب موسى بنجعفر(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) بود.
به گفته نجاشى او شخصى اديب و آشنا به اخبار و علوم عرب بود. كتاب التنزيل و التعبير، كتاب يوم و ليله، كتاب التفسير بخشى از آثار اوست. [36]
ب) پسرش عبدالله بناحمد در شمار روايان جاى دارد و كلينى از او نقل حديث مىكند. [37]
ج) عموهايش حسن بنخالد و ابىالقاسم فضل بن خالد ناميده مىشدند. حسن بنخالد مجموعهاى روايى گرد آورده بود.
د) نوههاى آن محدث برجسته، احمد بنعبدالله بناحمد (نوه پسرى) و على بنمحمد ماجيلويه (نوه دخترى) از راويان هستند. على بنمحمد ماجيلويه نيز مجموعهاى از سخنان اهل بيت گرد آورده است.
ه) دامادش محمد بنابىالقاسم ماجيلويه بود. جد محمد بنابىالقاسم نيز عمران البرقى از دانشمندان بود.
و) عموزادهاش على بنعلاء بن فضل بن خالد [38] نام داشت.
ز) نبيرهاش على بناحمد بنعبدالله بناحمد برقى [39] خوانده مىشد.
نقطه ضعفها
برقى با همه عظمتى كه دارد، با دو انتقاد عمده روبهرو شده است:
1. او از افراد ضعيف حديث نقل مىكرد و بر روايات مرسل اعتماد داشت. [40]
علامه وحيد بهبهانى در پاسخ بدين انتقاد مىفرمايد:
مورد اعتماد بودن برقى قطعى است و آنچه منتقدان گفتهاند براى ما ثابت نشده، حتى اگر او بر ضعيفان اعتماد كرده باشد مىتوان گفت: روش او در نقل حديث صحيح نبوده است. علاوه بر اين گروهى اين روش را مذموم مىدانند نه همه محدثان و دانشوران به همين جهت علماى قم و غير آنها از احمد بنمحمد بسيار حديث نقل مىكردند. اين نشان مىدهد كه آنها روش او را مىپسنديدند. [41]
بايد در تاييد گفتار وحيد (ره) افزود كه بسيارى از افراد موثق از افراد ضعيف حديث نقل كردهاند و اين امر هرگز در درستى و راستگويىشان خللى ايجاد نمىكند. علاوه بر اين پذيرش روايات مرسل بحثى اجتهادى است كه در اصول فقه مورد بحث قرار گرفته است. [42] و به قول نويسنده كتاب الجامع فى احوال الرجال روايتهاى مرسل برقى از امام صادق(ع) از روايات مسند برتر است. [43]
بدين جهت ابنغضائرى، كه كمتر كسى از انتقاد او سالم مانده، احمد برقى را توثيق مىكند و مىگويد طعن قميين مربوط به كسانى است كه احمد از آنها نقل حديث مىكرد.
2. كلينى روايتى در باره تعداد ائمه بعد از پيامبر(ص) از احمد بنمحمد برقى نقل مىكند. [44] و در حديث ديگر مىگويد: مثل همين روايت را محمد بنيحيى از محمد بنحسن صفار از احمد بنابى عبدالله (برقى) نقل كرده است. در آن روايت محمد بن يحيى به محمد بن حسن صفار مىگويد كه، دوست داشتم اين حديث از غير احمد رسيده بود. محمد بنحسن جواب مىدهد: احمد بنابىعبدالله ده سال قبل از تحير اين حديث را براى من نقل كرد. [45]
از اين روايت نتيجه گرفتهاند كه برقى در مورد امامت امام زمان(ع) متحير بود. [46] عالمان رجال به اين انتقاد جوابهاى بسيار دادهاند و ما به ذكر سه جواب بسنده مىكنيم:
1. محمد بنيحيى دوست داشت اين خبر از غير احمد نيز مىرسيد تا به حد تواتر برسد و مقصود از تحير، تحير شيعه است. عصر بعد از رحلت امام حسن عسكرى(ع) به «زمان تحير» شهرت يافت; زيرا بسيارى از شيعيان در باره امام دوازدهم متحير ماندند!
2. زمان نقل حديثبعد از رحلت امام حسن عسكرى(ع) بود و محمد بنيحيى مىخواست اين حديث از غير برقى باشد تا خبر امامت امام دوازدهم(ع) خبر غيبى باشد و به همين جهت محمد بن حسن صفار جواب داد اين خبر برقى مربوط به ده سال قبل از تحير شيعه استيعنى معجزه و خبر از آينده است[47] . مقصود از تحير زمانى است كه احمد بنخالد در تبعيد به سر مىبرد و گروهى گمان مىكردند اعتقاداتش با موازين تشيع مطابقت ندارد.
بنابر اين ممكن نيست احمد كه خود ناقل روايات تصريح بر دوازده امام(ع) است، [48] در باره امامت متحير باشد.
رجال برقى [49]
گروهى كتاب رجال برقى را از آن احمد بنمحمد بنخالد دانستهاند و گروهى به پدر (محمد) نسبت مىدهند; ولى علامه شيخ محمد تقى شوشترى ضمن تحقيق جالبى هر دو را مردود مىداند; به دليل اينكه:
1. احمد در سال 274 يا 280 از دنيا رفت و در اين كتاب از سعد بنعبدالله اشعرى قمى (متوفى سال 301) حديث نقل شده، پس سعد بنعبدالله استاد احمد بوده و معنى ندارد استاد به كلام شاگرد استناد كند.
2. در اين كتاب از عبدالله بنجعفر حميرى نيز روايت نقل شده است. آنچه در باره سعد بنعبدالله گذشت درباره عبدالله بنجعفر نيز صادق است.
3. در اين كتاب احمد بن ابىعبدالله عنوان شده و ذكر نكرده كه مؤلف همين كتاب است. در حالى كه روش رجال نويسان بر اين است كه وقتى نام خود را مىنويسند بر مؤلف بودن خود تصريح مىكنند. در اين كتاب محمد بنخالد ذكر شده و نگفته پدر من است.
پس رجال برقى يا از عبدالله بنبرقى است كه كلينى از او نقل مىكند و يا از نوه او، يعنى احمد بنعبدالله بناحمد برقى است كه صدوق از وى نقل حديث مىكند و راى دوم قوىتر به نظر مىرسد. [50]
وفات برقى
نجاشى سال فوت او را273 مىداند و از على بنمحمد ماجيلويه (نوه دخترىاش) نقل مىكند كه سال 280 بوده است. قول دوم صحيحتر به نظر مىرسد; زيرا در سال 275 مادرايى بر رى مسلط شد و برقى در زمان حكومت مادرايى نزد او رفته است. علاوه بر اين در مساله مرگ برقى به سخن على بنمحمد ماجيلويه، بدين سبب كه نوه او شمرده مىشد و به زمان پدر بزرگش بوده، بيشتر مىتوان اعتماد كرد.
به هر حال او در 80 سالگى دنيا را وداع گفت. شيعيان با چهرههاى اشكآلود و دلهاى آكنده از حسرت پيكر پاكش را تشييع كردند و احمد بنمحمد بنعيسى، عالم بزرگوار شيعه، با سر و پاى برهنه در مصيبت از دست رفتن برقى آه حسرت برآورد. جسد مطهر آن محدث بزرگ را در حرم حضرت معصومه(س) به خاك سپردند.[51]
حديثى از كتاب محاسن مىتواند بهترين پايان بر اين نوشته باشد.
امام صادق(ع) فرمود: كسى كه ما اهل بيت را دوستبدارد و دوستى در قلبش جاى گيرد. چشمههاى حكمت [از قلبش] بر زبانش جارى مىشود و عمل هفتاد پيامبر، هفتاد صديق، هفتاد شهيد و هفتاد عابدى كه هفتاد سال خدا را عبادت كرده باشد پى در پى براى او نوشته مىشود. [52]
|
|
| چاپ این نسخه درجه: 0.00 چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه |