سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

داستان اصحاب رقیم و ارزش کار خیر و داستان حاج محمد علی فشندی

ارسال شده توسط: مديربازدید شده: 926 مرتبه
دسته: سخنراني هاي قرانيتاریخ: 1392.04.19
 
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین علی ابراهیمی امام جمعه محترم بافت در نماز وحدت به میزبانی اداره تبلیغات در مسجد صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مورخ 92/4/4
داستان اصحاب رقیم و ارزش کار خیر و داستان حاج محمد علی فشندی
http://yascms.ir/istgah/ebrahimi3.jpg

بسم الله الرحمن الرحیم
داستان اصحاب رقیم و ارزش کار خیر

داستان اصحاب رقیم یکی از داستانهایی است که در قرآن ذکر شده است البته به شرط این که رقیم به معنای مرقوم نباشد.«اصحاب کهف والرقیم»اگر به معنای مرقوم باشد همان اصحاب کهف است که نامهای آنان را درب غار نوشتند اما اگر رقیم را طبق بعضی از روایات به معنای دیگر بگیریم، این داستان آنها است:اصحاب رقیم سه نفر بودند که در بیابانی رفتند و باران گرفت.وقتی باران شدید شد آنها به غاری که در نزدیکی های کوه بود، رفتند.به قدری باران شدید شد که تخت سنگ بزرگی کَنده شد، به درب غار افتاد و زندگی بر این سه نفر تیره و تار شد.هر چه تلاش کردند که این سنگ را از درب غار دور کنند نتوانستند و دیگر ناامید شدند.با خود گفتتند که چکار انجام دهیم؟بیائید هر کدام از ما کار خوبی که انجام داده ایم همان کار خوب را به خداوند عرضه کنیم و بگوئیم خدایا اگر این کار خالصانه برای تو بوده ما را نجات بده.هر سه این پیشنهاد را پذیرفتند.اولی گفت:خدایا تو میدانی من پدر و مادر پیری دارم و به آنها رسیدگی می کردم. یک شب آب و غذای آنها دیر شده بود، برای آنها شیر آوردم تا بخوردند اما خواب رفته بودند و من از ترس این که آنها بیدار شوند و گرسنه بخوابند آمدم تا شیر را بالای سرشان بگذارم اما ترسیدم چیزی داخل آن بیفتد برای همین تا صبح کاسه شیر را دستم نگه داشتم که اگر بیدار شدند من شیر را به آنها بدهم تا گرسنه نخوابند.خدایا اگر این کار را برای رضای تو انجام دادم و اگر این کار را از من پذیرفتی، روزنه ای برای ما ایجاد کن و ما را نجات بده.وقتی دعای او تمام شد دیدند که روزنه ای ایجاد شد و تخته سنگ به آن بزرگی کنار رفت.دومی گفت:خدایا تو میدانی من دختر عمویی داشتم که عاشق او شدم. بالاخره اینقدر تلاش کردم تا به او دست پیدا کنم اما وقتی به او دست پیدا کردم گفت:فلانی از خداوند حیا نمی کنی،می خواهی حرمتی که خداوند قرار داده بشکنی از خداوند خجالت نمی کشی؟این حرف او روی من اثر گذاشت و من از گناه پرهیز کردم و خودم را به گناه آلوده نکردم.خدایا میدانی این کار برای رضای تو بوده است مرا نجات بده.باز این سنگ مقداری عقب تر رفت و روزنۀ بیشتری ایجاد شد.سومی گفت:خدایا من یک روز کار کشاورزی و دامداری داشتم کارگری گرفتم و از اول با هم قرار داد کردیم که این مقدار مُزد به این کارگر بدهم اما بعد از ظهر وقتی می خواستم مُزد او را بدهم گفت:این مُزدی که می خواهی به من بدهی بیشتر بده.من گفتم ما قرار داد کردیم و بر اساس قرارداد مزدت را بگیر.کارگر گفت:درست است که قرار داد کردیم اما خداوند می داند که بیشتر از کارگران برای تو زحمت کشیدم کمی مزد مرا بیشتر بده.هر چه او اصرار کرد من قبول نکردم،کارگر هم مُزد خود را نگرفت و رفت.بعد با خود فکر کردم و گفتم:کاش مُزد بیشتری به او داده بودم.بعد مُزد او را گوسفند خریدم و کم کم یک گوسفند دو گوسفند و اینقدر گوسفند را برای او نگه داشتم که از برکت همان یک گوسفند یک گلّه گوسفند به دنیا آمد.چند سالی گذشت،یک روز همان جوان پیش من آمد و گفت:فلانی آیا به خاطر داری که من برای تو کار کردم؟گفتم:بله.باز گفت:آیا به خاطر داری که مُزد نگرفتم؟گفتم:بله.بعد گفت:حالا همان مزد را به من بده.من به او گفتم:این گلّه گوسفند از آنِ تو است.او گفت:مرا مسخره می کنی!گفتم:خیر،وقتی تو رفتی من مُزد تو را گوسفندی خریدم و نگه داشتم و این گلّه گوسفند از همان مُزد تو است،بیا این گله گوسفند را ببر.خدایا اگر این کار را برای رضای تو انجام دادم ما را نجات بده.با این حرف آن سنگ کنار رفت و هر سه نفر نجات پیدا کردند.
منظور این است که کار خیر ارزش زیادی دارد و باعث نجات می شود. اما کار شرّ مایۀ شرمندگی و بدبختی می شود.کار خیر هم در این دنیا و هم در آخرت انسان را نجات می دهد، عمل صالح تقرب به سوی خداوند درست می کند و باعث عزت می شود.این که می گویند:اصحاب رقیم از آیات عجیب پروردگار است همین داستان از مصداق های آن است.
داستان توسل حاج محمد علی فشندی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
معمولاً این داستان در کتابهای معتبر و در مفاتیح نوشته شده است.شخصی به نام حاج محمد علی فشندی انسان بسیار صالحی بود.ایشان می گوید:یک سال حرکت کردیم و به سمت مکه رفتیم، حجاج شب هشتم ذی الحجه به عرفات می روند،اما ما یک شب زودتر رفتیم.شب وقتی می خواستیم بخوابیم کسی هم نبود،پلیس(عربها به پلیس شُرطه می گویند)نزد من آمد و به عربی با من صحبت کرد که مراقب باش دزد نیاید و وسایل تو را ببرد،اگر وسایلت گُم شد مقصر خودت هستی.من گفتم:عیبی ندارد من امشب تا صبح بیدار می مانم.همان گونه که در اضطراب و نگرانی به سر می بردم دیدم درب خیمۀ ما صدای پا می آید و در همان حال سیّدی که شال سبز بر سر خود بسته وارد شد.من هنوز اضطراب داشتم اما ایشان به من سلام کردند و فرمودند:حاج محمد علی سلام علیکم.با همین سلام آرامش خاصی به من دست داد.بعد ایشان داخل خیمه شدند و چند نفری که همراه ایشان بودند بیرون ایستادند.بعد فرمودند:حاج محمد علی خوشا به حالت!سؤال کردم برای چه؟ایشان جواب دادند:بخاطر این که مانند امشبی جدم امام حسین(علیه السلام)به این صحرا آمده و عبادت خداوند را انجام داده است.تو هم همین کار را انجام بده.گفتم چکار باید انجام دهم؟ایشان جواب دادند:غسل کنید و دو رکعت نماز بخوانید.من غسل کردم و دو رکعت نماز با چند سوره توحید که ایشان فرموده بودند خواندم.بعد ایشان دعایی خواندند که من هیچگاه دعایی به این زیبایی و خوش تلاوتی نشنیده بودم.می خواستم دعا را حفظ کنم اما فرمودند:این دعا مخصوص معصوم است و در خاطر شما نمی ماند(معمولاً کسانی که خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)می رسند متوجه نمی شوند و نمی دانند که چگونه خدمت حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)رسیده اند وقتی می فهمند که دیگر کار از کار گذشته است و آقایی در کار نیست)بعد فرمودند:چه چیز برای خوردن دارید؟گفتم:آقا ما از ایران مقداری ماست آورده ایم و اینها از زائران است.حضرت فرمودند:اشکال ندارد ما سهم خود را بیشتر برنمی داریم بعد چند لقمه نان با ماست خوردند بعد فرمودند:حاج محمد علی این صد ریال را بگیر و یک حج یا یک عمره برای پدر من انجام بده.بنده هم گفتم چشم،بعد سؤال کردم اسم پدر شما چیست؟حضرت جواب دادند:اسم پدرم سید حسن است.بعد سؤال کردم اسم خودتان چیست؟فرمودند:نام من سیّد مهدی است.از ایشان سؤال کردم آیا می شود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را دید؟و اگر هستند الان کجا هستند؟ایشان جواب دادند:بله،ایشان الان در خیمه هستند.حاج محمد علی می گویند:با این که این همه مسائل را می دیدم اما طوری تصرف شده بودم که متوجه کلمات امام نمی شدم.بعد گفتم:آیا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)در عرفات حضور دارند؟ایشان جواب دادند:بله حضور دارند.باز گفتم:جای ایشان کجاست؟جواب دادند:کنار جبل الرحمت هستند(جبل الرحمت یک کوه تک در وسط عرفات است).گفتم:آیا مردم ایشان را می بینند؟جواب دادند:بله می بینند اما ایشان را نمی شناسند.گفتم:آیا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)به چادرها هم سر می زنند؟جواب دادند:بله به چادرها سر می زنند، اتفاقاً فردا شب در چادر شما روضۀ عمویم عباس و اباالفضل(علیهم السلام)خوانده می شود و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)هم در آن روضه حضور دارند(گفتگو بسیار مفصل بود)بعد امام خداحافظی کردند و من هم ایشان را در بغل گرفتم و بوسیدم وقتی می خواستم سمت راست ایشان را ببوسم دیدم یک خال هاشمی سمت راست ایشان است.بعد از بنده خداحافظی کردند و رفتند.بعد من به خودم آمدم و گفتم:احتمالاً این آقای سیّد با خال هاشمی حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بود.با سرعت به بیرون آمدم و دیدم اثری از حضرت نیست.بلند بلند شروع به گریه کردن کردم، پلیسی آمد و گفت:برای چه گریه می کنید؟آیا دزد شما را غارت کرده؟گفتم:خیر،کم کم به خود آمدم و گفتم به یار رسیدیم و نشناختیم.ایشان فرمودند:من سید مهدی فرزند سید حسن هستم و نام مرا می دانست دیگر یقین کردم که ایشان حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بوده اند.بعد کاروانها آمدند و در عرفات جمع شدند،من یادم رفت به روحانی کاروان بگویم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فرمودند:امشب روضه عمویم اباالفضل(علیه السلام)خوانده می شود و به این چادر می آیند.در بین سخنرانی ها و روضه ها،روضۀ اباالفضل(علیه السلام)خوانده شد یادم آمد که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فرمودند:در خیمه شما روضۀ عمویم عباس خوانده می شود و من در آنجا حضور پیدا می کنم.هر چه در خیمه نگاه کردم شخصی با مشخصات امام که دیشب دیده بودم پیدا نکردم.ناخودآگاه بیرون دویدم و دیدم که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بیرون خیمه سر بر چادر گذاشته اند، به روضه گوش می دهند و گریه می کنند.می خواستم فریاد بزنم ای حاجیان بیائید امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)درب خیمه شما به روضه گوش می دهند و گریه می کنند.حضرت اشاره کردند که چیزی نگوئید.حالتی به من دست داد که اصلاً نمی توانستم حرف بزنم و تا وقتی روضه خوانده می شد من به چهرۀ دلربای حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نگاه می کردم.
منظور این است که بالاخره راهی برای زیارت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)وجود دارد که ممکن است بعضی افراد به آن دست پیدا کنند.کسانی مانند علی بن مهزیار که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را بشناسند و ایشان را چند بار ملاقات کنند کم هستند.
تلاش همگانی برای برپایی کار فرهنگی
اگر دوستان در باب نماز می خواهند یک کار فرهنگی و ارزشی انجام دهند باید دست به دست هم دهند.زیرا یک یا دو نفر نمی توانند کار فرهنگی انجام دهند همۀ ما باید احساس تکلیف کنیم و برای برپایی فرهنگ عبودیت کمک کنیم.بنده خواهش می کنم آموزش و پرورش، بسیج و هیأت رزمندگان با هم برنامه ریزی کنند تا بتوانند فرهنگ معنویت و عبودیت را در همه مکان هایی که نیاز است جا بیندازند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.