سيره امام محمد باقر (عليهالسلام)
ديباچه
شکافنده علوم و دانشها, پنجمين اختر فروزان آسمان امامت، هفتمين گوهر عرش عصمت، و تبيين کننده علوم اسلام, امام محمد باقر (عليهالسلام) امامى هستند که همانند ديگر اجداد طاهرينش تمامى لحظات عمر با برکتشان در راه ارشاد و هدايت انسانها سپرى شد. امامى که از زمينهسازيهاى پدر بزرگوارشان امام سجاد (عليهالسلام) در راستاى معرفى مکتب تشيع، و مبارزه با طاغوتها و انحرافات، بهرهبردارى بسيار کردند و با تربيت شاگردان برجسته و تبيين فقه ناب اهل بيت (عليهمالسلام) بزرگترين قدم را براى شناسايى تشيع و مکتب اهل بيت (عليهمالسلام) برداشتند.
ايشان تجسمى از ارزشهاى والاى انسانى و کمالات اخلاقى بودند که لحظه لحظهى زندگى هدفمندشان درسهاى بزرگ انسانى را الهام مى بخشد.
در اين نوشتار کوتاه ـ که بنا را بر مختصر نويسى گذاردهايم ـ گوشهاى از حيات پر ثمر آن حضرت (عليهالسلام) و مناقب ايشان را به تحرير درآورديم. هر چند اين مهم از عهده ما خارج است ولى به اندازهى توان و با توجه به کوتاهى مقال به بيان مختصرى از مناقب انبوه امام (عليهالسلام) ميپردازيم.
کودک دشت نينوا
امام پنجم محمد بن على بن الحسين (عليهمالسلام) در روز اوّل ماه رجب ـ به نقلى در سوم ماه صفرـ سال 57 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد و جهان را با جمال دلبربايش جلوهاى ديگر بخشيد.
کنيهى حضرت، ابو جعفر و القاب مشهور حضرت،شاکر، هادي، امين، شبيه (زيرا شبيه پيامبر بودند) و مشهورترين آن باقرالعلوم (عليهالسلام) ميباشد.
مادر بزرگوارشان ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (عليهالسلام) است. لذا امام باقر (عليهالسلام) از مادر هم علوى هستند؛ يعنى از پدر حسينى و از مادر حسني. از اين رو ايشان اولين هاشمى هستند که از پدر و مادر علوى و فاطمى ميباشند. [1]
در جلالت و مقام مادرشان همين بس که امام صادق (عليهالسلام) در مورد ايشان فرمودند: « در خاندان امام حسن (عليهالسلام) زنى چون او نبود »[2].
امام باقر (عليهالسلام) در مورد مادر خويش ميفرمايند: « مادرم کنار ديوارى نشسته بود که ناگاه ديوار شکاف خورد و صداى آن به گوش رسيد. مادرم به ديوار اشاره کرد و فرمود:«لا و حق المصطفى با اذن الله لک فى السقوط؛ نه به حق مصطفي، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد» و ديوار معلق ماند و فرو نريخت تا مادرم از آنجا گذشت، سپس پدرم امام زين العابدين (عليهالسلام) از طرف او صد دينار صدقه دادند. [3]
همچنين اين بانوى مجلله در واقعهى عاشورا به همراه زينب کبرى (عليهاالسلام) و ديگر زنان اهل بيت(عليهمالسلام) حضور داشتند و طعم اسارت و مصيبتهاى عظيم حادثه عاشورا چشيده و تمام وقايع از کربلا تا شام را شاهد بودند و در وظيفه رساندن پيام عاشورا و قيام حسينى به گوش جهانيان نقش بسزايى داشتند.
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) نيز در هنگام حادثه عاشورا طفلى سه يا چهار ساله بودند و در کربلا حضور داشتند. درد و رنج عطش کودکان کربلا را چشيدند و از نزديک تمامي, مصائب و فجايعى را که از طرف بنى اميه به خاندان ايشان وارد شد با چشمان کوچک اما الهى خويش ديدند. چنانچه از خود حضرت نقل شده است که فرمودند:
هنگامى که جدّم حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيد، من چهار ساله بودم و جريان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به خاطر دارم. [4]
شکافنده علم
مشهورترين لقب امام محمد باقر (عليهاسلام) باقر العلوم ميباشد، لقبى که رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) ايشان را به آن ملقب فرموده بودند. نبى اکرم (صلى الله عليه و آله) به جابر ابن عبد الله انصارى از صحابه گرانقدر خود فرمودند: « جابر تو زنده خواهى ماند و فرزندم محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهمالسلام) را که نامش در تورات باقر است ميبيني، آنگاه که او را ديدى سلام مرا به او برسان» [5].
از جابر بن عبد الله جعفى که يکى از شاگردان امام بود سؤال شد که، چرا محمد بن على (عليهماالسلام) را باقر ناميدند؟ گفت: لانه بقر العلم بقراً اى شقه شقاً واظهره اظهاراً؛يعني، او زمين علم را شکافت و حقايق پنهان آن را آشکار ساخت. [6]
صلى الله عليه و آله) فرمودند:)همچنين پيامر اسلام
«ويخرج من صلبه سميى واشبه الناس بى يبقر العلم بقراً وينطق بالحق ...
از صلب امام زين العابدين (عليهالسلام) فرزندى خواهد آمد که نامش نام من است و در خلقت و شمايل شبيه من باشد. او علم را ميشکافد چنانکه کشاورزى زمين را بشکافد.» [7]
وصف دلبران در حديث ديگران
ابن حجر از علماى اهل تسنّن درباره امام (عليهالسلام) ميگويد:
او را باقر از اين جهت گفتند که همچنان که زمين را ميشکافند تا گنج و معادن و منابع و جواهر ارزشمند آن را کشف و استخراج کنند، او نيز زمين علم را شکافت و دقايق و حقايق احکام را آشکار ساخت، لذا او را باقر علم و جامع و ناشر علم و بلند گردانندهى آن گفتند و اين نکتهاى است واضح که جز بر کور دلان مخفى نماند.[8]
محمد بن طلحه شافعى دربارهى امام (عليهالسلام) ميگويد:
محمد بن علي، ابو جعفر، باقر العلوم، شکافنده دانش و جامع و ناشر علم بود. قلبش پاکيزه ،علمش بالنده، نفسش طاهر و اخلاقش شريف بود. عمرش را در اطاعت خداوند سپرى کرد و به عالى ترين درجات تقوى راه يافت. [9]
ذهبى ميگويد: محمد بن على از کسانى بود که بين علم و عمل، آقايى و شرف و نيز بين وثاقت و وزانت جمع کرد و صلاحيت براى خلافت داشت [10].
پاکسازي اسلام از غبار تحريفات و احياى فقه
پس از آنکه امام محمد باقر (عليهالسلام) امر امامت را عهده دار شدند, زمانى بود که نارضايتى مردم باعث قيامهايى در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامى شده بود و اين موقعيت براى احياى سنت فراموش شده نبوى فرصت مناسبى بود. حضرت از اين مجال بيشترين و بهترين استفاده را بردند و پاکسازى اسلام از غبار تحريفات بنى اميه و همچنين خرافات يهود و اسرائيليات را در صدر فعاليتهاى خويش قرار دادند.
سالهاى (94-114) زمان پيدايش مشربهاى فقهى و اوج گيرى نقل حديث دربارهى تفسير ميباشد. از علماى اهل سنّت کسانى مانند ابن شهاب زهري، مکحول،قتاده، هشام بن عروه و ... در زمينهى نقل حديث و ارائهى فتوا فعاليت ميکردند.
وابستگى عالمانى مانند زهري، ابراهيم نخعي، ابوالزناد، رجاء بن حياة که همگى کم و بيش به دستگاه حاکميت اموى وابستگى داشتند، ضرورت احياى سنت واقعى پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به دور از شائبههاى تحريف عمدهى خلفا و علماى وابسته به آنان مطرح ميکرد.
با نگاهى به فراوانى روايات نقل شده در اين دوران و شهرت علم فقه در ميان محدثان اين زمان، ميتوان گفت که علم فقه نزد اهل سنّت از اين دوره به بعد وارد مرحله تدوين خود شده است.
اولين بار در سال 100 هجرى عمر بن عبدالعزيز فرمان تدوين احاديث را خطاب به ابوبکر بن حزم صادر کرد.[11] اين خود بهترين شاهد است بر شروع تکاپوى فرهنگى اهل سنت در آغاز قرن دوم، مقارن با دوران امامت امام باقر (عليهالسلام). از اين رو امام احساس ميکرد که ميبايست با ابراز و اشاعهى نظرات فقهى اهل بيت در برابر انحرافاتى که به دلايل مختلفى در احاديث اهل سنت رسوخ کرده بود، موضعگيرى نمايد. نقطه نظرات فقه شيعه گرچه تا آن زمان به طور محدود و در حد اذان و تقيه، نماز ميت و ... روشن شده بود، اما با ظهور امام باقر (عليهالسلام) قدم مهمى در اين راستا برداشته شد و يک جنبش فرهنگى تحسين برانگيزى در ميان شيعه به وجود آمد. در اين عصر بود که شيعه تدوين فرهنگ خود ـ شامل فقه و تفسير اخلاق ـ را آغاز کرد.
پيش از اين در جامعهى اسلامي، فقه و احاديث فقهى در حد گسترده و به طور کامل مورد بى اعتنايى قرار گرفته بود. درگيريهاى سياسى و انديشههاى ماديگرايانهى شديدى که دامنگير دستگاه حکومت شده بود، باعث غفلت از اصل دين و به خصوص فقه در ميان مردم گشته بود.
جلوگيرى از تدوين حديث که به دستور خليفهى اول و دوم انجام گرفت، از عوامل عمدهى انزواى فقه بود، فقهى که حداقل 80 درصد آن متکى به احاديث روايت شده از پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود.
ذهبى از ابوبکر نقل ميکند که گفت: « فلا تحدّثوا عن رسول الله (صلى الله عليه و آله) شيئاً، فمن سألکم فقولوا: بيننا و بينکم کتاب الله فاستحلوا حلاله و حرّموا حرامه؛ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چيزى نقل نکيند و در جواب کسانى که از شما دربارهى حکم مسألهاى پرس و جو ميکنند بگوييد: کتاب خدا (قرآن) ميان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشماريد.»[12]
در اين زمينه از عمر نيز چنين نقل شده: « أقلّوا الرّواية عن رسول الله و أنا شريککم؛ از رسول (صلى الله عليه و آله) کمتر حديث نقل کنيد که در اين کار من هم شما را همراهى ميکنم. »[13]
و از معاويه نقل ميکنند که گفت: عليکم من الحديث بما کان فى عهد عمر،فانّه کان قد أخاف الناس فى الحديث عن رسول الله (صلى الله عليه و آله).
به رواياتى که در عهد عمر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است اکتفا کنيد؛ زيرا عمر مردم را در مورد نقل حديث از پيامبر بر حذر ميداشت. »[14]
اوج بيخبرى ...
بى خبرى مردم زمانى به اوج خود رسيد که فتوحات اسلام آغاز گرديد. زمامداران و مردم به طورى مشغول کشور گشايى و امور نظامى و مسائل مالى و ... شدند که فعاليت علمى و تربيت دينى به هيچوجه جلب توجه نميکرد.
وقتى ابن عباس در آخر ماه رمضان در بصره که يکى از مراکز اصلى فتوحات بود بر بالاى منبر گفت: اخرجوا صدقة صومکم، مردم معناى حرف او را نميفهميدند، لذا ابن عباس گفت: کسانى که از مدينه در آنجا حاضرند برخيزند و براى آنها مفهوم صدقهى صوم را توضيح دهند؛ فانهم لا يعلهمن من زکاة الفطرة الواجبية شيئاً؛ (آنان دربارهى زکات فطرهى واجب چيزى نميدانند).[15] پس از آن، در دوران بنياميه اين ناآگاهى دينى بر شدت خود افزود، چنانکه دکتر على حسن مينويسد:
« در دوران بنياميه که به امور دينى توجه چندانى نميشد، مردم نسبت به فقه و مسائل دينى آگاهى نداشتند و چيزى از آن نميفهميدند و تنها اهل مدينه بودند که از اينگونه مسائل آگاهى داشتند. »[16]
در منابع ديگر نيز آمده که در طول نيمهى دوم قرن اول هجري، مردم حتى کيفيت اقامهى نماز و گزاردن حج را نيز نميدانستند. »[17]
انس بن مالک، با نگاهى به روزگار خويش ميگفت: «از آنچه که در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) معمول بود، چيزى نميبينم! گفتند نماز! گفت: چه تحريفهايى که در اين نماز انجام نداديد! »[18]
همهى اينها دليلى است بر فراموش شدن فقه در ميان عامه که به درستى يکى از مهمترين دلائل پرداختن امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) به فقه، احياى آن در ميان مردم و جلوگيرى از تحريفى است که به يقين در تدوين و بازنويسى فقه روى ميداد.
تلاشهاى خستگى ناپذير امام باقر (عليهالسلام) و پس از وى تلاشهاى امام صادق (عليهالسلام) سبب شد تا فقه شيعه با اتکاى به احاديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اشراقات و الهامات غيبى بر قلوب ائمه اطهار (عليهم السلام)، زودتر از اهل سنت ... به مرحله تدوين برسد تا جايى که مصطفى عبدالرزاق مينويسد:
«پذيرفتن اين که تدوين فقه شيعه زودتر از فرق ديگر اسلامى شروع شده عاقلانه است؛ زيرا اعتقاد به عصمت يا معانى شبيه آن در مورد ائمهشان چنين اقتضا ميکرده که قضاوتها و فتاواى آنها به وسيلهى پيروانشان تدوين گردد.»[19]
مفسر مکتب اهل بيت
از نظر مکتب اهل بيت (عليهمالسلام) دسترسى به علوم اصيل اسلامى تنها از طريق اهل بيت، که باب علم رسول خدا هستند، ممکن است و به همين جهت در کلمات امام باقر (عليهالسلام) نمونههاى فراوانى وجود دارد که ايشان مردم را دعوت به بهرهگيرى علمى از اهل بيت کرده و حديث درست را تنها نزد آنان ميداند. در روايتى آمده است که امام به سلمة بن کهيل و حکم بن عيينه ميفرمود:
«شرّقاً او غرّباً فلا تدان علماً صحيحاً الا شيئاً خرج من عندنا؛ به شرق و به غرب عالم برويد جز علم ما علم صحيحى نمييابيد. »[20]
اين سخنان به صراحت مردم را دعوت ميکند تا براى دريافت معارف دينى اصيل، عترت را معيار قرار دهند. پذيرش چنين دعوتى به معناى پذيرفتن تشيع بود.
در گفتارى از امام باقر (عليهالسلام) آمده است: «آل محمد ابواب الله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها؛ فرزندان رسول خدا علوم الهى و راه رسيدن به رضا او و دعوت کنندگان به بهشت و سوق دهندگان مردم به آنجا هستند. »[21]
در نقل ديگرى از امام باقر (عليهالسلام) آمده: «أيها الناس! أين تذهبون و أين يراد بکم؟ بنا هدى الله اوّلکم و بنا ختم أخرکم؛ مردم کجا ميرويد، به کجا برده ميشويد؟ شما در آغاز به وسيلهى ما اهل بيت هدايت شديد و سرانجام کار شما نيز با ما پايان ميپذيرد. »[22]
زمانى که هشام به مدينه آمد، امام در ضمن سخنانى فرمود: «سپاس خدايى را که حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) را به پيامبرى برگزيد و ما را به وسيلهى او مورد احترام و تکريم قرار داد. پس ما برگزيدگان خدا از ميان مخلوقات او و خلفاى منصوب از جانب او هستيم، خوشبخت کسى است که از ما پيروى کند و بدبخت کسى است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند. »[23]
امام به عنوان نمايندهى اين مکتب در مناظرات خود با ديگران ميکوشيدند تا نظرهاى فقهى اهل بيت را اشاعه داده و در عين حال موارد انحراف اهل سنت را مشخص کرده و به مردم بنمايانند.
امام حتى از نظر بزرگترين علماى عصر خويش به عنوان ميزان تشخيص از درست از نادرست شناخته شده بود و فراوان پيش ميآمد که آنان عقايد خود را پيش آن حضرت عرضه ميکردند تا به صحت و سقم آن واقف شوند.
ابوزهره پس از نقل يکى از جلسات مناظره ابو حنيفه با امام،چنين مينويسد.
«از اين خبر، امامت باقر (عليهالسلام) براى علما روشن ميشود. آنها پيش آن حضرت حاضر ميشدند، حضرت عقايد و نظرات ايشان را نقد ميکرد. گويا آن حضرت رييسى بود که به زير دستانش حاکم بود، تا آنان را به شاهراه هدايت رهنوود شود و علماى آن عصر به رياست او گردن نهاده و از او اطاعت ميکردند.»[24]
يک بار عبدالله بن معمر (عمير) ليثى نزد امام باقر (عليهالسلام) آمد و پرسيد: آيا اين که شايع شده شما فتوا به حليت متعه دادهايد درست است؟ امام فرمود: «خدا آن را در کتابش حلال فرموده و سنت پيامبر بر آن قرار گرفته و ياران آن حضرت بدان عمل کردهاند. »
عبدالله گفت: اما عمر از آن نهى کرده است. امام (عليهالسلام) پاسخ داد: «تو بر فتواى رفيقت باش و من بر حکم رسول خدا (صلى الله عليه و آله). »[25]
مکحول بن ابراهيم از قيس بن ربيع روايت ميکند: از ابواسحاق درباره مسح بر خفين (چکمه) پرسيدم. در جواب گفت: مردم را ميديدم که مسح بر خفين ميکردند تا شخصى از بنى هاشم را که محمد بن على بن الحسين(عليهمالسلام) بود ديده و دربارهى مسح بر خفين از او سؤال کردم، فرمود: «اميرمؤمنان على (عليهالسلام) بر خفين مسح نميکرد و ( و آن حضرت ميفرمود کتاب خدا نيز آن را تجويز نکرده است.»[26]
سپس ابواسحاق سخن خود را چنين ادامه ميدهد: از وقتى که امام مرا نهى کرد من ديگر مسح بر خفين نکردم. قيس بن ربيع ميگويد: من نيز از وقتى که اين مسأله را از ابواسحاق شنيدم، ديگر مسح بر خفين ننمودم.
همان طور که ميبينيد امام در استدلالات خود از کتاب خدا و سنت دليل ميآوردند.
اصحاب امام باقر (عليهالسلام) نيز در برابر استدلالهاى سست ابوحنيفه، در موضوعات فقهى ايستادگى کرده و او را از نظر فقهى محکوم ميکردند. [27]
ايستادگى در برابر فرقهها
امام باقر (عليهالسلام) استدلالهاى اصحاب قياس را به تندى رد کرد[28] و پس از آن حضرت ، فرزندش امام صادق (عليهالسلام) هم با آنان مخالفت نمود. امام باقر (عليهالسلام) در برابر ساير فرق اسلامى منحرف, نيز موضع تندى اتخاذ کرده و با اين برخورد کوشيدند محدودهى اعتقادى صحيح اهل بيت را در زمينههاى مختلف از ساير فرق، مشخص و جدا کنند.
موضعگيرى امام در مقابل مرجئه بسيار قاطعانه و حساس بود. برخى از مرجئه صرفنظر از اين سخن درست که ايمان لفظى يک فرد را از جميع حقوق يک مسلمان در جامعه اسلامى برخوردار ميکند، ايمان حقيقى را نيز تنها يک اعتقاد درونى دانستند و نقشى براى عمل صالح در آن قايل نبودند. افزون بر آن مرجئه با عقايد شيعه در بارهى دشمنان اميرمؤمنان (عليهالسلام) مخالف بودند.
در موردى امام با اشاره به اين فرقه چنين فرمود: اللهم العن المرجئه فانهم اعدائنا فى الدنيا و الاخرة؛ خداوندا مرجئه را از رحمت خود دور کن که آنها دشمنان ما در دنيا و آخرت ميباشند. [29]
امام در مقابل خوارج نيز که در آن زمان کر و فرى داشتند موضعگيرى ميکرد. از نظر آن حضرت، آنان متنسکين جاهل و گروهى خشکه مقدس, هستند که در عقايد خود متعصب و تنگ نظر بودند و دربارهى آنان فرمود: « خوارج از روى جهالت عرصه را بر خود تنگ گرفتهاند، دين ملايمتر و قابل انعطافتر از آن است که آنان ميشناسند. »[30]
مبارزه با يهود و اسرائيليات
از جمله گروههاى خطرناکى که آن روزها در جامعهى اسلامى حضور داشتند و تأثير عميقى در فرهنگ آن روزگار برجا گذاشتند،يهوديان بودند. شمارى از احبار يهود که به ظاهر مسلمان شده و گروهى ديگر که هنوز به دين خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراکنده شده و مرجعيّت علمى قشرى از ساده لوحان را به عهده داشتند.
تأثيرى که آنان بر فرهنگ اسلام از خود برجا نهادند، به صورت احاديث جعلى به نام «اسرائيليات» پديدار گشت که بيشترين قسمت اين احاديث دربارهى تفسير و مراتب و شؤون زندگى پيامبران پيشين، جعل شده بود.
از جمله دانشمندان اسلامى که اين احاديث را در تأليفات خود وارد کرده،طبرى مفسر معروف است که بيشترين روايات را دربارهى تفسير قرآن از منابع يهودى ـ با واسطه يا بيواسطه ـ به دست آورده است. [31]
تلاش علمى يهود ـ در داخل جامعهى اسلامى به ويژه در محافل علمى آن ـ در مسايل فقهى و کلامى نيز تأثيرى نگران کننده نهاد و اين موضوع در تاريخ چنان روشن است که جاى کوچکترين ترديد و شبههاى در آن وجود ندارد.
مبارزه با يهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه کار ائمه طاهرين (عليهم السلام) را به خود اختصاص داده بود. تکذيب احاديث دروغين و ساخته و پرداخته يهوديان در مورد انبياى الهى و مطالبى که باعث خدشه دار شدن چهرهى ملکوتى پيامبران خدا شده است، در برخوردهاى ائمه اطهار (عليهمالسلام) به خوبى ديده ميشود.
در اينجا به نمونهاى اشاره ميکنيم:
دو نفر پيش حضرت داود دعواى مطرح کرده و او را براى رسيدگى در اين موضوع فراخواندند که آيات 23 و 24 سوره «ص» ناظر بر اين جريان است.
دعوايى طرح شده از اين قرار است که يکى از اين دو نفر، 99 گوسفند داشت و آن ديگرى يک رأس. آن که يک گوسفند داشت از دست ديگرى شکايت کرد که برادرش با داشتن 99 گوسفند در نظر دارد يک رأس گوسفند او را نيز تصاحب نمايد.
داود (عليهالسلام) بدون استماع اظهارات نفر دوم چنين قضاوت ميکند: قال لقد ظلمک بسؤال تعجبتک الى نهاجه ... با خواستن گوسفندتو و افزودن آن بر گوسفندان خود بر تو ستم روا داشته است... .
دربارهى اين حديث يهوديان احاديثى جعل کرده و ميان مسلمانان رواج دادند مبنى بر اين که اين داستان کنايه از ازدواج داود با همسر «اوريا» است. طبق اين احاديث جعلي، داود پيامبر به دنبال کبوترى بر پشت بام ميرود و در آنجا که مشرف بر منزل «اوريا» بود، همسر او را ميبيند و دل به او ميبندد و به منظور رسيدن به هدف خود، « اوريا» را در صف مقدم جنگ قرار ميدهد و او کشته ميشود و داود با همسر او ازدواج ميکند و خداوند در اين آيات به طور سمبليک به اين مطلب اشاره ميکند.
روشن است که اين روايات دروغين تا چه حد و از چه جهتى ميتواند شخصيت داود را به عنوان پيامبرى از فرستادگان خدا خدشه دار سازد. اين احاديث که در عصر اول اسلام توسط افرادى همچون «کعب الاحبار» و « عبدالله بن سلام» رواج يافته بود، مورد حملهى امام على بن ابيطالب (عليهالسلام) نيز قرار گرفت. حضرت در اين باره فرمود: «اگر کسى را که معتقد است داود (عليهالسلام) با همسر اوريا ازدواج کرده، پيش من بياورند بر او حد جارى ميکنم، حدى به خاطر هتک نبوت و حدى ديگر براى اسلام. »[32]
بنيانگذار نهضت فرهنگى شيعه
بنابر آنچه به اختصار بيان شد, ميتوان گفت: امام باقر (عليهالسلام) بنيانگذار حوزهى علميهى شيعه و نهضت فکرى و انقلاب فرهنگى تشيع ميباشد. [33]
برپايى کلاسهاى درس و تبيين احکام و معارف ناب اهل بيت (عليهمالسلام) در مسجد مدينه سبب شد تا در اثر آن صدها تن از شيفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجودش جمع گردد.
برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گويى به شبهات ديني، تبيين مسايل کلامى و معارف اصول دين، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز بلکه در ساير بلاد اسلامى بلند کرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمين ها براى کسب فيض و آشنايى با فقه اصيل و علوم ناب نبوى (عليهمالسلام) حتى از عراق و خراسان به محضر امام (عليهالسلام)، شرف ياب شوند و خاضعانه در مقابل حضرت زانوى شاگردى بزنند.
تا جايى که عبدالله بن عطاء مکى ميگفت: «ما رأيت العلماء عند احد قط منهم عند ابى جعفر ولقد رأيت الحکم بن عتيبه مع جلالته فى القوم بين يديه کأنّه صبى بين يدى معلمه؛ علما را در محضر هيچ کس کوچکتر از محضر ابو جعفر نديدم. حکم بن عتيبه با تمام عظمت علمياش در ميان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزى در مقابل معلم خود به نظر ميرسيد.»[34]
امام باقر (عليهالسلام) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد مينمود و ميفرمود: « هر مطلبى گفتم، از من بپرسيد که در کجاى قرآن است تا آيهى مربوط به آن موضوع را معرفى کنم.» [35]
مناظرات امام, جرعهاى از زلال علم اهل بيت (عليهمالسلام)
امام محمد باقر (عليهالسلام) علاوه بر انجام وظايف هدايت و امامت، از بازگوکردن حقايق حتى در مقابل طاغوت زمان خويش و مناظره با آنان کوتاهى نميکرد و در مناظرات و جلسات مختلف حقانيت شيعه و اصول اعتقادى خود را با قاطعيت بر همگان روشن ميساختند.
مناظرات حضرت با هشام بن عبدالملک، طاووس يماني, (از شخصيتهاى برجسته عصر امام سجاد (عليه السلام) ) قتاده فقيه اهل بصره، عبدالله بن نافع و نافع بن ازرق گوشهاى از مباحثات و گفتگوهاى آن بزرگوار با مخالفان و معاندان ميباشد؛ در اين مجال کوتاه به بيان چند نمونه از اين مناظرات ميپردازيم:
مناظره با هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک (دهمين طاغوت اموي) در مراسم حج شرکت کرد، وقتى که همراه ملازم آزاد شدهاش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گرديد، ديد امام باقر (عليهالسلام) در گوشهاى از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براى سؤال به گردش آمدهاند)
سالم به هشام گفت: « اين شخص، محمد بن على (امام باقر (عليه السلام) ) است.»
هشام پرسيد: همان کسى که مردم کوفه شيفتهى او شدهاند؟
سالم پاسخ داد: آري.
هشام گفت: نزد او برو و به او بگو اميرمؤمنان (هشام) ميپرسد در روز قيامت، مردم تا آن هنگام که از حساب خدا فارغ گردند، چه ميخورند و مينوشند؟
سالم نزد امام باقر (عليهالسلام) آمد و همين سؤال را از جانب هشام، مطرح کرد.
امام باقر (عليهالسلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روى زمين محشور ميشوند آن زمين همانند گردهى نانى است و چشمههايى از آب در آن وجود دارد،از آنها ميخورند و مينوشند.
هشام وقتى که اين جمله را شنيد، پيش خود پنداشت که بر امام چيره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آنها آن چنان در قيامت و به بلا و غوغاى محشر مشغولند که خوردن و آشاميدن را فراموش خواهند کرد.»
سالم همين سؤال را از امام (عليهالسلام) نمود، امام (عليهالسلام) فرمودند:
اگر چنين باشد، لازم ميشد که آنها که در ميان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشکارتر گردند و اصلاً به ياد خوردن و نوشيدن نيفتند، با اينکه خداوند در قرآن از قول دوزخيان ميگويد که به بهشتيان ميگويند:
« أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ؛ مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشيد.[36]
بنابراين آنها در همان حال سخت، از خوردن و نوشيدن غافل نميگردند.
هشام وقتى که اين پاسخ را شنيد، درمانده شد و ديگر سؤال نکرد. [37]
مناظره با قتاده، فقيه اهل بصره
ابوحمزه ثمالى ميگويد: در مسجد النبى (صلى الله عليه و آله) نشسته بودم، ناگاه مردى وارد شد و سلام کرد و به من گفت: « اى بندهى خدا! کيستي؟» گفتم: « از اهالى کوفه هستم، چه کار داري؟»
گفت: آيا ابو جعفر (امام باقر عليهالسلام) را ميشناسي؟ به او گفتم: آري، چه کار داري؟
پاسخ داد: چهل سؤال آماده کردم تا از او بپرسم، اگر حق گفت بپذيرم و گرنه ترک کنم.
گفتم: آيا تو بين حق و باطل را شناختهاي؟ در جواب گفت: آري.
گفتم:اگر حق و باطل را شناختهاي، چه نيازى به امام باقر (عليهالسلام) داري؟ گفت: با شما کوفيان نميتوان حرف زد.
در اين هنگام ناگاه امام باقر (عليهالسلام) که اطرافش را گروهى از مردم خراسان و ديگران گرفته بود و از مسائل مناسک حج از حضرت ميپرسيدند آمدند امام از نزد ما عبور کردند و در مکانى از مسجد نشستند، و آن مرد نيز در کنار امام باقر (عليهالسلام) نشست.
ابوحمزه ميگويد: من هم نزديک رفتم و در جايى نشتم تا صحبتهاى آنها را بشنوم. پس از آنکه امام (عليهالسلام) پاسخ مردم را داد، متوجه اين مرد شد و فرمودند: « تو کيستي؟»
او عرض کرد: من قتادة بن دعامه از اهالى بصره هستم.
امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: تو فقيه مردم بصره هستي؟ قتاده گفت: آري.
امام باقر (عليهالسلام) به او فرمودند: واى بر تو اى قتاده! خداوند متعال مخلوقاتى را آفريد که حجت و راهنماى مردم و نمونههاى عالى و استوار و برجسته از نظر علم هستند که از برگزيدگان خدا قبل از خلقت آسمانها و زمين، و از سايهنشينان جانب راست عرش ميباشند. ( با بودن چنين افرادي، تو نبايد در مسند فتوا تکيه بزني.)
قتاده در اين هنگام مدتى طولانى سکوت کرد و سپس گفت:
«من در کنار فقها و در محضر ابن عباس نشستهام، هيچگاه قلبم در حضور هيچ يک از آنها پر طپش نشده، آن گونه که اکنون در محضر شما پريشان و پر طپش شده است. »
امام باقر (عليهالسلام) خطاب به او کردند و فرمودند: واى بر تو! آيا ميدانى در کجا نشستهاي، تو در جايى نشستهاى که:
« فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والآصال ـ رجال لا تلهيهم تجارة و يا بيع عن ذکرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزکاة؛ اين چراغ پر فروغ (معنويت) در خانههايى قرار دارد که خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند ( تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)؛ خانههايى که نام خداوند در آنها برده ميشود، و صبح و شام در آنها تسبيح او ميگويندـ مردانى که نه تجارت و نه معاملهاى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نميکند. [38]
تو در چنين مکانى نشستهاى و ما داراى چنين امتيازاتى هستيم.
قتاده با سرافکندگى گفت: سوگند به خدا راست گفتي، خداوند مرا فدايت گرداند، به خدا سوگند اين خانهها خانههاى سنگى و گلى نيست؛ اينک سؤال من اين است که پنير چه حکمى دارد؟
امام باقر (عليهالسلام) با شنيدن اين سؤال، لبخند زدند و سپس فرمودند: از همهى سوالهايت ( که چهل سؤال آماده کرده بودي) به همين يک سؤال بازگشتي؟
قتاده گفت: هنگامى که در نزد شما نشستم، همهى آنها از خاطرم رفت، اينک سؤالم اين است که پنير مايهاى که از مردار گرفته ميشود، ( و با آن، پنير درست ميکنند) چه حکمى دارد؟
امام باقر (عليهالسلام) پاسخ دادند: استفاده از آن جايز است، زيرا ماده پنير ،داراى خون و رگ و استخوان نيست، بلکه از ميان غذاى هضم شده و خون، خارج ميشود. پنير مايه همانند تخم مرغى است که از شکم مرغ مرده بيرون ميآيد، آيا تو از اين تخم مرغ ميخوري؟
قتاده گفت: نه، نميخورم و به کسى امر به خوردن نميکنم.
امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: چرا؟ قتاده جواب داد: زيرا از مردار خارج شده است.
امام باقر (عليهالسلام) از او پرسيدند: اگر از همين تخم مرغ ( در زير پر مرغ مادر) جوجه خارج شود آيا خوردن گوشت آن جوجه را روا ميداني؟ قتاده گفت: آرى
پس امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: بنابراين خداوند چنين نيست که تخم مرغ را ( که از درون مردار بيرون آمده) بر تو حرام کند ولى جوجه را که از همان تخم مرغ بيرون آمده بر تو حلال نمايد. پنير مايه مانند همان تخم مرغ است. [39]
مناظرهاى ديگر
امام باقر (عليهالسلام) يکى از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظرهى زير را با منکران پسر بودن حسين و حسين (عليهماالسلام) نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله) انجام دهد.
ابوالجارود در محضر امام به ايشان گفتند: بنى اميه و پيروانشان اعتقاد به اينکه حسن و حسين (عليهما لسلام) پسران پيامبر (صلى الله عليه و آله) هستند، را انکار ميکنند.
امام باقر (عليهالسلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آنها، چگونه با آنان مناظره کردي؟
ابوالجارود گفت: به آنها گفتم؛ خداوند در قرآن ميفرمايد:
« وَ مَن ذُرِيَتِهِ داوُد وَ سُلَيمان ... وَ زَکَرِيا وَ يَحيى وَ عيسى ...؛ و از دودمان ابراهيم،داود وسليمان ... و زکريا و يحيى و عيسى و ... است. »[40]
عيسى (عليهالسلام) که پدر نداشت، خداوند از طريق مادرش مريم(عليهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهيم دانسته است.
و نيز بر آنها دليل آوردم به آيهى مباهله که خداوند ميفرمايد:
« قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم ...؛ بگو بيايد ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نيز زنان خود را دعوت به مباهله کنيم ... . [41]
پيامبر (صلى الله عليه و آله) طبق فرمان اين آيه، حسن و حسين (عليهماالسلام) را به عنوان پسران خود براى مباهله با گروه مسيحى آورد.
امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: آنها چه گفتند؟
ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهى فرزند دختر، فرزند به حساب ميآيد ولى نه فرزند صلبى ( که از نسل او حساب شوند).
امام باقر (عليهالسلام) رو به ابوالجارود کردند و گفتند:اى ابوالجارود،سوگند به خدا آيهاى از قرآن ميآورم که از آن فهميده ميشود که حسن و حسين (عليهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از صلب او بودند،و جز کافر کسى قدرت انکار آن را ندارد.
ابوالجارود با شگفتى گفت: آن آيه کدام است؟
امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: در قرآن ميخوانيم:
« حُرِّمَتْ عَلَيْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنين همسرهاى پسرانتان که از صلب (نسل) شما هستند. [42]
اى ابوالجارود از منکران بپرس، آيا ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با همسران حسن و حسين (عليهماالسلام) جايز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آري، دروغ ميگويند، و اگر گفتند: جايز نيست، ثابت ميشود که سوگند به خدا حسن و حسين (عليهماالسلام) پسران صلبى پيامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پيوند صلبى حسن و حسين (عليهمالسلام) که با پيامبر (صلى الله عليه و آله) دارند. [43]
امام باقر عليهالسلام در شام
يکى از حوادث مهم زندگى پر افتخار پيشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام ميباشد.
هشام بن عبدالملک، که يکى از خلفاى معاصر امام باقر (عليهالسلام) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العادهى امام باقر بيمناک بود و چون ميدانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام ميدانند، همواره تلاش ميکرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد.
در يکى از سالها که امام باقر (عليهالسلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(عليهماالسلام)» به زيارت خانه خدا مشرف بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق (عليهالسلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضليت و امامت اهل بيت (عليهمالسلام) بيان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسيد. هشام، که پيوسته وجود امام باقر (عليهالسلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى ميکرد، از اين سخن بشدت تکان خود،ولى ـ شايد بنا به ملاحظاتى ـ در اثناى مراسم حج متعرض امام (عليهالسلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدينه دستور داد امام باقر (عليهالسلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانهى زندان شام کند.
امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمناً به خيال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازهى ملاقات نداد! شايد هم در اين سه رز در اين فکر بود که چگونه با امام (عليهالسلام) روبرو شود و چه طرحى بريزد که از موقعيت و مقام امام (عليهالسلام) در انظار مردم کاسته شود؟
مسابقه تيراندازى
اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخدانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکيل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرايان ، هشام به خوبى ميدانست اگر از راه مبارزهى علمى وارد شود هيچ يک از درباريان او از عهدهى مناظره با امام (عليهالسلام) بر نخواهد آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگر وارد شود که به نظرش پيروزى او مسلم بود.
بنابراين تصميم گرفت يک مسابقهى تير اندازى ترتيب داده و امام (عليهالسلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطهى شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند.
به همين جهت پيش از ورود امام (عليهالسلام) به قصر خلافت، عدهاى از درباريان را واداشت نشانهاى نصب کرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر (عليهالسلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به حضرت (عليهالسلام) کرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقهى تير اندازى شرکت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شدهام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خيال ميکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (عليهالسلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان، به يکى از بزرگان بنى اميه اشاره کرد که تير و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
حضرت باقرالعلوم (عليهالسلام) دست برد و کمان را گرفت و تيرى در چله نهاد و نشانهگيرى کرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به کمان گذاشت و رها کرد واين بار تير در چوبهى تير قبلى نشست و آن را شکافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت کرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود که هرکدام به چوبهى قبلى خورد!
اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدت تحت تأثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام که حسابهايش غلط از آب درآمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى ابا جعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستي، چگونه ميگفتى پير شدهام؟ آنگاه سر به زير افکند و لحظهاى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر (عليهالسلام) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام کرد و روبه حضرت کرده و گفت: قريش از پرتو وجود تو, شايستهى سرورى بر عرب و عجم است، اين تير اندازى را چه کسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهاي؟ امام محمد باقر (عليهالسلام) فرمودند: ميدانى که اهل مدينه به اين کار عادت دارند،من نيز در ايام جوانى مدتى به اين کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزير پذيرفتم.
هشام گفت: آيا جعفر (حضرت امام صادق عليهالسلام) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اکمال دين» و «اتمام نعمت» را که در آيهى « اليوم اکملت لکم دينکم» آمده است (امامت و ولايت) از يکديگر به ارث ميبريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نميماند. [44]
مناظره با اسقف مسحيان
دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم محيط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنکه امام شهر دمشق را ترک گويند، فرصت بسيار مناسبى پيش آمد که امام براى بيدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.
ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (عليهالسلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليهالسلام) به مدينه موافقت کرد. هنگامى که امام (عليهالسلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند اينها کشيشان و راهبان مسيحى هستند که در مجمع بزرگ ساليانهى خود گرد آمدهاند و طبق برنامهى همه ساله منتظر اسقف بزرگ ميباشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (عليهالسلام) به ميان جمعيت تشريف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. اين خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزديک ناظر جريان باشند.
طولى نکشيد که اسقف بزرگ که فوقالعاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعيت انداخت، سيماى امام محمد باقر (عليهالسلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسيد:
از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسيدند: از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نيستم.
بزرگ مسيحيان سؤال کرد: اول من سؤال کنم يا شما ميپرسيد؟
حضرت باقرالعلوم (عليهالسلام) فرمودند: اگر مايليد شما سؤال کنيد.
اسقف پرسيد: به چه دليل شما مسلمانان ادعا ميکنيد که اهل بهشت غذا ميخورند و ميآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بلي، نمونهى روشن آن در اين جهان جنين است که در رحم مادر تغذيه ميکند ولى مدفوعى ندارد!
کشيش مسيحيان با تعجب پرسيد: عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟! امام فرمودند: من چنين نگفتم،بلکه گفتم از نادان نيستم!
اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال ديگرى دارم. به چه دليل عقيده داريد که ميوهها و نعمتهاى بهشتى کم نميشود و هرچه از آنها مصرف شود،باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پيدا نميکنند؟ آيا نمونهى روشنى از پديدههاى اين جهان ميتوان براى اين موضوع ذکر کرد؟
امام فرمودند: آري، نمونهى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعلهى چراغى صدها چراغ روشن کنيد, شعلهى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه کاسته نميشود!...
اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش ميرسيد، همه را پرسيد و جواب قانع کننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آوردهايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت! [45]
مناظرهى امام باقر (عليهالسلام) با فرقههاى مذهبي
همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (عليهالسلام) فرقههاى مذهبى و گروههاى سياسى و مذهبى متعددى مانند:معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (عليهالسلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مينمود و طى مناظراتى که با سران اين گروهها داشت، پايگاههاى فکرى و عقيدتى آنان را درهم ميکوبيد و سستى عقايدشان را با دلايل روشن ثابت ميکرد.
در اينجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، يکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم ميگذرانيم:
روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسايلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:
به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: جرا جدايى از اميرمؤمنان (عليهالسلام) را حلال شمرديد، در صورتى که قبلاً خون خويش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار ميکرديد و يارى او را موجب نزديکى به خدا ميدانستيد؟!
امام افزودند:آنان خواهند گفت که او در دين خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر (صلى الله عليه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ يکى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است که ميفرمايد:
« و اگر از جدايى و شکاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانوادهى شوهر و داورى از خانوادهى زن انتخاب کنيد (تا به کار آنان رسيدگى کنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند،خداوند کمک به توافق آنها ميکند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]
ديگر داورى « سعد بن معاذ» است که پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيلهى « بنى قريظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (عليهالسلام) افزود: آيا نميدانيد که اميرمؤمنان(عليهالسلام) حکميت را به اين شرط پذيرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به اميرمؤمنان(عليهالسلام) گفتند: داورى که خود تعيين کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حکميت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى ميشمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نميآورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نشنيده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همين است.[47]
ابعاد اجتماعى زندگانى امام محمد باقر (عليهالسلام)
پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بيت (عليهمالسلام) مانع از فعاليتهاى سياسى حضرت نبود و ايشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهرهى ننگين و کشف بنى اميه ميپرداختند.
امام، شيعيان خود را از پذيرفتن کوچک ترين مناصب دولتى در دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى ميکردند.
اساساً سخت گيريهايى که هشام و ديگر حکام جور بنى اميه نسبت به امام باقر و ساير ائمه (عليهم السلام) روا ميداشتند حاکى از افشا گرى آنان وغاصب معرفى کردن دستگاه خلافت در بين مردم ميبود.
در کنار تمامى اين فعاليتهاى علمى و سياسى حضرت, در مسايل اجتماعى نيز الگوى شيعيان خود بودند، بين غلامان خود مشغول به کار و زراعت ميشدند و در هواى گرم عرق ميريختند.
ميرزا محمد امامى در « جنات الخلود» مينويسد: « اکثر اوقات از خوف الهى ميگريست و صدا به گريه بلند مينمود. متواضعترين خلايق بود. مزارع،املاک ، مراعى و غلامان بسيار داشت؛ ولى خود را بر سر املاک رفته، کار ميکرد. روزهاى گرم، غلامان زير بغل ايشان را گرفته و به منزل ميرساندند. سخيترين مردم بود. هر کس نزد وى ميآمد علمش در نزد علم وى چون قطرهاى بود مقابل دريا.
چون جدش اميرمؤمنان على (عليهالسلام) چشمههاى حکمت از اطرافش ميجوشيد و در نزد جلالت وي، هر جليلى صغير بود. [48]
تلاش در تحصيل معاش
شيخ مفيد از امام صادق (عليهالسلام) روايت ميکند: « محمد بن منکدر ميگفت: گمان نميکردم که همانند على بن حسين (عليهماالسلام) بزرگواري، خلفى چون خود به يادگار گذارد؛ آن هنگام که محمد بن على (عليهماالسلام) را ملاقات کردم ميخواستم وى را پندى دهم که ايشان مرا موعظتى فرمودند: اصحابش گفتند: به چه تو را پند داد؟
محمد بن منکدر گفت: روزى به سمت يکى از نواحى مدينه در حرکت بودم هوا به شدت گرم بود. در ميان راه محمد بن على (عليهماالسلام) باقرالعلوم را ديدم. ايشان بر دوش غلامان خود تکيه کرده بود و خرامان خرامان پيش مى رفت. با خو د گفتم: بزرگى از شيوخ قريش، در اين ساعت و چنين حالت، در طلب دينا بيرون شده است؟! بايد که او را نصيحت نمايم.
به حضرت سلام کردم و ايشان نفس زنان در حالى که عرق بر سر و رويشان جارى بود، سلام مرا پاسخ گفتند. گفتم: چرا بايد بزرگى چون شما با چنين حالت در طلب دنيا باشد؟ اگر مرگ به سراغتان بيايد و شما در اين حال باشيد،چه ميکنيد؟
ايشان دست از دوش غلامان برداشتند و فرمودند: به خدا سوگند اگر مرگ در اين حال به سراغم آيد من در حال انجام طاعتى از طاعات الهى بودهام چرا که خود را از احتياج به تو و مردم بينياز کردهام. زمانى از مرگ هراسناکم که در حال انجام معصيتى از معاصى الهى باشم.
گفتم: « يرحمک الله» خواستم شما را موعظه نمايم. شما مرا پند و اندرز داديد. [49]
درسى ديگر ...
نمونهاى از درسهاى اخلاقى عملى امام، مخالفت آن با خشک مقدسى بود. آن حضرت در مقام علم، با نظر آن دسته که گمان ميکردند ترک کامل نعمتهاى دنيوي، ورع اسلامى و زهد است مقابله ميکرد.
حکم بن عييبه ميگويد:
« روزى خدمت ابوجعفر(عليهالسلام) مشرف شدم و او را در خانهاى تزيين شده و آراسته يافتم، در حالى که آن حضرت پيراهن مرطوبى بر تن داشت و روى آن، ملافهى رنگارنگى بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در شانهشان اثر گذاشته بود. در حال تماشاى خانه و طرز تزيين آن بودم که آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: راجع به وضع اتاق چه فکر ميکني؟ گفتم:حالا که شما در اين وضعيت قرار گرفتهايد، من چه ميتوانم بگويم، اما بين ما, اين کار براى نوجوانان است.
فرمودند: اى حکم! «زينتهايى را که خدا براى مردم اجازه داده و روزيهاى حلال او را چه کسى حرام کرده»؟ اين که ميبيني, از همان قسمى است که خدا براى مردم حلال فرموده است؛ و اما اين اتاق را که ميبينى اتاق همسر جديدم است که تازه با او ازدواج کردم. اتاق من همانى است که ميشناسي. [50]
سيرهى عبادى امام
هر چند ائمه (عليهمالسلام) در مقام عبادت و ذکر در راز و نياز با پروردگار بينياز در ديدگان عاشقان اهلبيت روشن و واضح است و تمام زواياى زندگى و هر لحظه در حال عبادت و بندگى حضرت حق بودند ولي،.به بيان پارهاى از حالات عبادى آن امام همام ميپردازيم تا چراغ هدايتى براى پيروان مکتب ايشان باشد:
يکى از خدمتکاران حضرت نقل ميکند:
به همراه امام باقر (عليهالسلام) براى انجام حج به مسجدالحرام وارد شديم. امام با مشاهده کعبه از خود بى خود شده و با صداى بلند شروع به گريه نمود.
عرض کردم: مردم به شما نگاه ميکنند: اگر ممکن است قدرى آهستهتر گريه کنيد!
امام فرمودند: واى تو! صدايم را به گريه بلند ميکنم شايد مورد رحمت الهى قرار گيرم و فرداى قيامت رستگار شوم.
سپس امام (عليهالسلام) طواف نمودند و پشت مقام به نماز ايستادند. چون نماز ايشان به پايان رسيد جايگاه سجدهاش از اشک ديدگان, تر شده بود. [51]
امام صادق (عليهالسلام) مى فرمايند: هماره ياد خدا بر دل و زبان پدرم جارى بود؛ به گونهاى که وقتى همراه ايشان راه ميرفتيم مشغول ذکر خدا بود، در ظاهر با مردم سخن ميگفت، ولى اين نيز او را از ياد الهى غافل نميکرد و پيوسته زبانش به گفتن «لا اله الا الله» مترنم بود. [52]
عبادت و تهجّد حضرت زبانزد خاص و عام بود، امام دائم الذّکر بودند و در هر شب 150 رکعت نماز بجا ميآوردند[53].
دستگيرى از نيازمندان
شنيده نشده است که نيازمندى نيازش را به حضرت (عليهالسلام) اظهار کرده باشد و پاسخ منفى شنيده باشد. امام صادق در اين باره ميفرمايند:
« هر چه پدرم از لحاظ امکانات مالى نسبت به ساير خويشاوندان در سطح پائين ترى قرار داشت و مخارج زندگى وى سنگين تر از بقيه بود ولى هر جمعه به نيازمندان انفاق ميکرد و ميفرمود: انفاق در روز جمعه ارزش بيشترى دارد، چنانکه روز جمعه بر ساير روزها برترى دارد. [54]
در اين زمان پر از غفلت و بيخبرى نيز، آگاهدلان، از خان کرمش بهرهمند و از برکات و عنايات درگاهش حاجت روا ميشوند و دست خالى از درگاهش باز نميگردند.
گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟
حلم و بردبارى
يکى از صفات برجسته پيشوايان شيعه،حلم و شکيبايى آن بزرگواران در برابر کسانى است که تحت تأثير تبليغات سوء طاغوت زمان به ايشان بدبين شده بودند و گاه به ناسزاگويى ميپرداختند.
صبر و خلق نيکوى امام، دل ناسزاگوى کينه جوى را چنان نرم و خام مينمود که خجل و شرمسار از کردار خويش، شهادت به امامت ميداد و هدايت ميشد.
روزى مردى نصرانى با امام محمد باقر (عليهالسلام) روبرو شد و دهان به توهين گشود و گفت: «انت البقر». امام (عليهالسلام) بدون ناراحتى فرمود: « أنا الباقر». نصرانى اين بار به يکى از نزديکان امام (عليه السلام) توهين کرد. حضرت با خونسردى فرمودند: اگر آن چه تو ميگويى راست است خداوند وى را بيامرزد و اگر دروغ است، خداوند تو را بيامرزد.
مرد نصرانى که چنين حلمى را از مردى که قدرت به نابودى وى به اشارتى داشت, مشاهده نمود نادم و پشيمان از کرده خويش به امام ايمان آورد و مسلمان شد. [55]
کرامتى از امام باقر (عليهالسلام)
ابوبصير که از شاگردان برجسته امام باقر (عليهالسلام) بود، و هر دو چشمش نابينا شده بود به حضور امام باقر (عليهالسلام) آمد و چنين گفت:
آيا شما وارث پيامبر (صلى الله عليه و آله) هستيد؟امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: بله.
ابوبصير گفت: آيا پيغمبر اسلام وارث پيامبران پيشين بود و هر چه آنها ميدانستند ميدانست؟ امام باقر (عليهالسلام) پاسخ دادند:آري.
ابو بصير پرسيد: بنابراين، آيا شما ميتوانيد( مانند بعضى از پيامبران) مرده را زنده کنيد، و کور مادرزاد را بينا نماييد، و مبتلا به بيمارى پيسى را درمان نماييد؟ امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: آري، ميتوانم به اذن خدا.
آنگاه امام باقر به ابوبصير فرمود:«جلو بيا».
ابوبصير ميگويد: نزديک رفتم، امام باقر (عليهالسلام) دست بر چهره و ديدهام ماليدند، همان دم خورشيد و آسمان و زمين و خانهها و هرچه در شهر بود همه را ديدم، آنگاه به من فرمود: « ميخواهى اين گونه باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريک گردي؟ يا آنکه به حال اول برگردى و بدون بازداشت به بهشت روي؟» گفتم: ميخواهم، همانگونه که بودم برگردم.
امام باقر (عليهالسلام) بار ديگر دست بر چشم او کشيد، و چشمان او به حال اول بازگشتند.
ابوبصير، اين جريان را براى «ابن ابى عمير» يکى از شاگردان ممتاز امام (عليهالسلام) نقل کرد، ابن ابى عمير گفت: « من گواهى ميدهم که اين حادثه حق و راست است، چنانکه روز، حق است.» [56]
همسران و فرزندان امام باقر (عليهالسلام)
امام باقر (عليهالسلام) داراى هفت فرزند (پنج پسر و دو دختر از چهار همسر) بود، به نامهاي:
1ـ امام صادق (عليهالسلام) 2ـ عبدالله بن محمد ( که مدرشان « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابيبکر است.) 3ـ ابراهيم 4ـ عبدالله ( مادرشان «ام حکيم» دختر اسيد بن مغيره ثقفى است، اين دو برادر در دوران کودکى از دنيا رفتند.) 5ـ على 6ـ زينب( که مادرشان کنيز بود.) 7ـ ام سلمه ( که مادر او نيز کنيز بود.)
خلفاى عصر امامت امام باقر (عليهالسلام)
آن حضرت (عليهالسلام) در طول مدت امامت در مدينه بودند و خلفاى زمان آن بزرگوار به ترتيب عبارتند از:
1ـ وليد بن عبدالملک؛ که امامت امام باقر (عليهالسلام) حدود 5 ماه در عصر خلافت او بود.
2ـ سليمان بن عبدالملک؛ از سال 66 تا 99؛ چهار سال و دوماه و بنا به گفتهى برخى 3 سال[57] از امامت آن حضرت در اين عصر بود.
3ـ عمر بن عبدالملک؛ از سال 99 تا 101؛ دو سال و پنج ماه از امامت آن بزرگوار با اين عصر مصادف بود.
4ـ يزيد بن عبدالملک؛ از سال 101 تا 105؛ چهار سال و دوماه از امامت امام باقر (عليهالسلام) در اين عصر بود.
5ـ هشام بن عبدالملک؛ از سال 105 تا 114 يعنى حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (عليهالسلام) که سرانجام در اين عصر پر خفقان و به دستور وى توسط حاکم مدينه مسموم شد و به شهادت رسيد. [58]
خلفاى مذکور جز عمر بن عبدالعزير، همان روش طاغوتى نياکان خود را ادامه دادند و در ظلم و ستم به خاندان نبوت هيچ باکى نداشتند.
عمر بن عبدالعزير، اگر چه از نظر عدالت و مردم داراي، سياست خوبى را دنبال کرد و ناسزاگويى به اميرمؤمنان على (عليهالسلام) را که ميراث شوم معاويه بود محو نمود، ولى چون ولايت و حاکميت، مخصوص امامان (عليهمالسلام) بود و او بدون اجازه آنها، زمام امور را به دست گرفت، غاصب محسوب ميشد.
از اين رو از ابوبصير روايت شده که گفت: روزى من با امام باقر (عليهالسلام) در مسجد النبى بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزيز همراه غلامش وارد مسجد گرديد، امام (عليهالسلام) فرمود: « به زودى اين شخص، زمام امور حکومت را به دست ميگيرد و عدل و داد را آشکار ميسازد، و پس از چند سال ميميرد، اهل زمين از مرگ او ميگريند، ولى اهل آسمان او را لعن مينمايند».
به امام (عليهالسلام) عرض کردم: « اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله)! آيا نفرموديد که او عدل و انصاف را رعايت ميکند؟ پس چرا اهل آسمان او را لعن ميکنند؟» فرمودند:« يجلس مجلسنا و لا حق له؛ او در جايگاه (رهبري) که مخصوص ما است مينشيند، با اين که چنين حقى ندارد.» [59]
شاگردان مکتب امام محمد باقر (عليهالسلام)
امام باقر (عليهالسلام) شاگردان برجسته اى در زمينههاى فقه و حديث و تفسير و ديگر علوم اسلامى تربيت کرد که هر کدام وزنهى علمي، محدثى بزرگ و مجتهدى عالى مقام به شمار ميرفت. شاگردان مکتب امام باقر (عليهالسلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در ميدان رقابت علمى بر فقها و قضات غير شيعى برترى داشتند. شاگردان آن حضرت در نقل احاديث و زمينه سازى براى يک نهضت عظيم فکرى و علمى نقش به سزايى داشتند.
بسيارى از علماى اهل سنّت از جمله ابوحنيفه روايات زيادى را از ايشان نقل کردهاند؛ شيخ طوسى در کتاب رجال خود از 462 نفر از شيوخ و بزرگان نام ميبرد که همگى از شاگردان حضرت امام باقر (عليهالسلام) بودند. [60]
محمد بن مسلم, زراة بن اعين, ابوبصير, بريد بن معاويه عجلي, جابر بن يزيد جعفي, هشام بن سالم حمران بن اعين, ابان بن تغلب, کيان سجستاني, سدير صيرفي, ابو صباح کناني, عبدالله بن ابى يعفور, ثوير بن فاخته، معروف به « ابو جهم کوفي», ابوالجارود و ... همگى از اقمار نورانى پنجمين ستاره آسمان ولايت و امامت هستند.
پيشواى ششم شيعيان جهان، حضرت امام صادق (عليهالسلام) فرمودهاند:« مکتب ما و احاديث پدرم را چهار نفر زنده کردند:زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي. اگر اينها نبودند کسى از تعاليم دين و مکتب پيامبر بهرهاى نمييافت. اين چند نفر حافظان بودند. آنان، از ميان شيعيان زمان ما، نخستين کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخيز نيز پيش از ديگران به ما خواهند پيوست.» [61]
شرح حال مختصرى از برخى شاگردان امام (عليهالسلام)
جابر بن يزيد جعفي:
وى ميگويد: امام باقر (عليهالسلام) هفتاد هزار حديث به من آموخت، که آن همه حديث را به هيچ کس نياموخت. به آن حضرت عرض کردم: « بار سنگين و عظيمى از اسرارتان را بر دوش من نهادهايد، به گونهاى که چه بسا سينهام تاب تحمل آن را ندارد،و ظرفيتش لبريز شده و حالتى روانى به من دست ميدهد.»
امام باقر (عليهالسلام)فرمودند: « هرگاه چنين حالتى به تو دست داد، به صحرا برو و گودالى حفر کن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو: « حدثنى محمد بن على بکذا و کذا؛ امام باقر (عليهالسلام) برايم اين گونه و آن گونه، نقل حديث کرد». ( وبدين طريق عقدهى دلت را خالى کن). [62]
جابر هرگاه ميخواست حديثى را از امام باقر (عليهالسلام) نقل کند، با تجليل و احترام خاص از آن حضرت ياد ميکرد و ميگفت: « حدثنى وصى الاوصياء و وارث علم الانبياء؛ محمد بن على بن الحسين؛ وصى اوصيا و وارث علم پيامبران، محمد بن على بن الحسين (عليهمالسلام) براى من چنين حديث فرمود». [63]
امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: « خداوند جابر جعفى را رحمت کند، او با راستى و درستي، حديث ما را نقل ميکرد.» [64]
خود جابر ميگويد: « هيجده سال در خدمت سرور انسانها، حضرت محمد بن علي، امام باقر (عليه السلام) بودم و از خرمن پر فيض او خوشه چينى ميکردم. هنگام وداع (براى مراجعت به کوفه) تقاضا کردم باز مرا از فيوضاتش بهرهمند سازد، فرمود: بعد از هيجده سال کسب علم و کمال بس نيست؟ عرض کردم: «آرى شما دريايى هستيد که آبش تمام نميشود و به قعر آن نميتوان رسيد.» فرمود: « سلام مرا به شيعيانم برسان،و به آنها اعلام کن که بين ما و خداوند عزوجل خويشاوندى نيست، و به پيشگاه خداوند کسى نزديک نگردد مگر در پرتو اطاعت، اى جابر! کسى که خدا را اطاعت کند و ما دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و کسى که نافرمانى خدا کند، دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشيد ...» [65]
ـ ابان بن تغلب و حمران بن اعين
مقام « ابان» در حدى بود که امام باقر (عليهالسلام) به او فرمود: « در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده، چرا که من دوست دارم که در ميان شيعيانم فردى مانند تو ديده شود. » [66]
امام صادق (عليهالسلام) در شأن حمران بن اعين فرمود: « حمران به حقيقت از مؤمنان است و هرگز از ايمان دست بر نميدارد.»[67]
هم چنين خطاب به او فرمود: « تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.» [68]
ابن نديم در فهرست خود مينويسد: ابان سه کتاب تأليف نمود. 1ـ کتاب فى القرائات 2ـ کتاب فى معانى القرآن 3ـ کتاب فى اصول الحديث على مذهب الشيعه.
زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و ... : روزى امام صادق (عليهالسلام) از اين چهار نفر شاگرد برجستهى پدرش (زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي) ياد کرد و فرمود: « اينها از کسانى هستند که خداوند در شأنشان فرموده: «و السابقون السابقون اولئک المقربون[69]؛ پيشگامان پيشگامانند، آنها مقربان درگاه خدا ميباشند.» [70]
امام صادق (عليهالسلام) دربارهى زراره فرمود: « رحم الله زرارة بن اعين، لو لا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احاديث ابي؛ خدا زراره را بيامرزد،اگر او نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از بين ميرفت.»[71]
محمد بن مسلم ميگويد:« درباره هر چيزى که دچار ترديد شدم آن را از ابوجعفر (عليهالسلام) پرسيدم. از آن حضرت سى هزار حديث و از ابوعبدالله (عليهالسلام) شانزده هزار حديث پرسيدم.» [72]
محمد بن مسلم علم خود را تنها از طريق امام باقر (عليهالسلام) و پس از آن بزرگوار از طريق امام صادق (عليهالسلام) برگرفت. برخى شيعيان، محمد بن مسلم را فقيهترين فرد شيعى دانستهاند. [73]
شهادت امام باقر (عليهالسلام)
امام باقر (عليهالسلام) با طرح مرموز و مخفيانهى هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسيد، ولى زهر دهنده و چگونگى آن به روشنى مشخص نيست.
بعضى مينويسند: ابراهيم بن وليد بن يزيد بن عبدالملک نوهى برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود.[74]
و به گفتهى بعضى زيد بن حسن که با امام باقر (عليهالسلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زين اسب ماليد،و اسب را به حضور امام باقر (عليهالسلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزير سوار شدند، و آن زهرا در بدن ايشان اثر کرد، به گونهاى که رانهاى امام متورم شد و سه روز بسترى گرديدند، و سرانجام به شهادت رسيدند. [75]
امام صادق (عليهالسلام) ميگويند: آخرين روز عمر پدرم امام باقر (عليهالسلام) بود، وصيتهاى خود را فردمودند،به ايشان عرض کردم: « پدر جان از آن روز که بسترى شدهاى هيچگاه شما را مثل امروز سالمتر نديدم، و هيچگونه نشانهى مرگ از چهرهى شما ديده نميشود.» فرمودند: «پسرم! آيا صداى پدرم على بن الحسين (عليهالسلام)را نشنيدى که از پشت ديوار مرا طلبيد و فرمود:« يا محمد! تعال عجّل؛ اى محمد! به سوى ما بيا و شتاب کن.» [76]
شب شهادت امام باقر (عليهالسلام) فرا رسيد، امام صادق (عليهالسلام) به اطاق پدرشان امام باقر (عليهالسلام) آمدند، ديد در حال مناجات با خدا هستند، با دست اشاره کردند که ساعتى بعد بيا، ( تا مناجاتشان تمام شود) پس از ساعتى امام صادق (عليهالسلام) به بالين پدر آمدند،امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: «امشب آخرين شب عمر من است، هم اکنون پدرم امام سجاد (عليهالسلام) آمد شربتى گوارا آورد و فرمود: پسرم! از اين شربت بنوش، که خداوند وعده داده همين امشب روحت را قبض کند.» [77]
به اين ترتيب آن امام بزرگوار شربت گواراى شهادت را نوشيد و شکوهمندانه به ديدار محبوب پيوست.
ده گفتار گوهر بار از امام باقر (عليهالسلام)
1ـ «سوگند به خدا شيعه ما نيست، مگر کسى که پرهيزگار بوده و از خدا اطاعت کند.» [78]
2ـ «از تنبلى و کم حوصلگى بپرهيز، که اين دو کليد هر شرى است،کسى که تنبلى کند،هيچ حقى را نميپردازد، و آدم کم حوصله، در راه حق ثابت و استوار نميماند.» [79]
3ـ «سامان يافتن شؤون همه معاش زندگى و معاشرتها همچون پرى پيمانه است: که دو سوم آن بر اساس هوشيارى و زيرکى است و يک سوم ديگرش بر اساس چشم پوشى و گذشت است.» [80]
4ـ «شگفتا از متکبرى که به خود مينازد، با اينکه از نطفه آفريده شده، سپس مردارى گنديده شود، و در اين ميان نميداند که با او چه خواهد شد.» [81]
5ـ «خداوند متعال براى بدي، قفلهايى قرار داده، و کليدهاى آنها را شراب قرار داده است، و دروغ بدتر از شراب است.» [82]
6ـ« بد بندهاى است آن بندهاى که دو رو و دو زبان است. در حضور برادر دينيش، او را ميستايد ( و در تعريف او از حد ميگذراند) و در غياب او، گوشت او را ( به غيبت کردن) بخورد، اگر آن برادر دينى ثروتمند شود بر او حسد نمايد، و اگر گرفتار شود، دست از يارى او بردارد.» [83]
7ـ «سه خصلت است که هر کس داراى آن باشد ايمان به خدا را کامل نموده است: اول, هرگاه خشنود و شاد شد، خشنودى و شادى او را در باطل وارد نکند دوم, هرگاه خشمگين شد، خشمش او را از مرز حق بيرو نبرد سوم, و هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چيزى که حق او نيست دراز ننمايد.» [84]
8ـ « دانشمندى که مردم از علم او بهرهمند شوند از هفتاد هزار عابد، برتر است. »[85]
9ـ شخصى از خوارج، از امام باقر (عليهالسلام) پرسيد: « چه چيزى را ميپرستي؟» فرمود:« خدا را». او پرسيد:« آيا خدا را ديدهاي» امام باقر (عليهالسلام) فرمود:
«آرى ديدهام، چشمها او را هرگز آشکارا نميبينند، اما قلبها او را با نيروى حقيقت ايمان، درک ميکنند،او با تشبيه شناخته نشود، و با نيروهاى سى درک نگردد، بلکه با نشانهها و راههاى خداشناسي، توصيف و شناخته شود، او در حکم خود ظلم نميکند، اين است آن معبود يکتا و بيهمتا. »
سؤال کننده آنچنان تحت تأثير بيان شيواى امام باقر (عليهالسلام) قرار گرفت که هنگام خداحافظى گفت: «خدا آگاهتر است که مقام رسالتش را در وجود چه کسى قرار دهد.» [86]
10ـ «به ولايت و دوستى ما جز از راه انجام عمل نيک و پرهيزگارى نميتوان رسيد.» [87]
[1] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 215، حديث 113.
[2] ـ اصول کافي، ج1، ص469، باب مولد ابى جعفر عليه السلام، حديث1.
[3] ـ اصول کافي: ج 1، ص 469 ـ بحارالانوار: ج 46، ص 215.
2ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص320.
3ـ بحار الانوار، ج46، باب چهاردهم، ص223، حديث 1.
[6] ـ علل الشرايع، ج1، ص233.
[7] ـ بحار الانوار، ج36، باب چهاردهم، ص322، حديث 158.
[8] ـ به نقل از: اعيان الشيعه، ج1، ص65.
[9] ـ سيرة الائمه اثنى عشر، ج2، ص191.
[10] ـ سيرهى اعلام النبلا: ج 4, ص 402.
[11] ـ المصنف: ج 9, ص 337. سنن الدارمي: ج 1, ص 126.
[12] ـ تذکرة الحفاظ: ج1, ص 2.
[13] ـ تذکرة الحفاظ: ج 1, ص 7.
[14] ـ تذکرة الحفاظ: ج 1, ص 7.
[15] ـ الاحکام فى الاصول الاحکام: ج 2, ص 131.
[16] ـ نظرة عامة فى تاريخ الفقه الاسلامي,ص 110(نقل از حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ص 295)
[17] ـ کشف القناع فى حجية الاجماع, ص 56.
[18] ـ صحفى الاسلام, ج1, ص 386.
[19] ـ تمهيد لتاريخ الفقه الاسلامي: ص 203.
[20] ـ الکافي: ج 1, ص 399.
[21] ـ وسايل الشيعه: ج18, ص 9.
[22] ـ الکافي: ج1, ص 478.
[23] ـ بحارالانور: ج 46, ص 306.
[24] ـ الامام الصادق: ص 24.
[25] ـ کشف الغمه: ج2, ص 362.
[26] ـ الامام الصادق والمذاهب الاربعه: ج 2, ص 452.
[27] ـ دعائم الاسلام: ج 1, ص 95.(براى مطالعه بيشتر ر.ک: حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ص 282-300.
[28] ـ وسايل الشيعه: ج 18, ص 39.
[29] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 291.
[30] ـ التهذيب: ج 1, ص 241.
[31] ـ حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان: ص 300.
[32] ـ مجمع البيان: ج 8, ص 472.
[33] ـ رجال کشي، ص 125.
[34] ـ الفصول المهمة: ص 214 ـ کشف الغمّة: ج 2،ص 329 ـ اعلام الورى باعلام الهدي: ص 269.
[35] ـ احتجاج: طبرسي، ص 176.
[36] ـ سوره اعراف: آيه 50.
[37] ـ ارشاد مفيد: ص 282 ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 57.
[38] ـ سورهى نور: آيات 36-37.
[39] ـ فروع کافي: ج 6، ص 256-267.
[40] ـ سوره انعام: آيات 84-85.
[41] ـ سوره آل عمران: آيه 61.
[42] ـ سوره نساء: آيه 23.
[43] ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 58 و 59.
[44] ـ دلائل الامامه, طبري: ص 105, چاپ نجف.
[45] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 307-313.
[46] ـ سوره نساء, آيه 35.
[47] ـ احتجاج, طبرسي: ج 2,ص 176.
[48] ـ نقل از منتهى الآمال: ص 784.
[49] ـ ارشاد شيخ مفيد: ج 2، ص 161، باب فضائل امام محمد بن على الباقر (عليهالسلام) و بحارالانوار: ج 46، ص 287.
[50] ـ الکافي: ج 6، ص 446 - بحارالانوار: ج 46، ص 292.
[51] ـ الفصول المهمه: ص 212.
[52] ـ اعيان الشيعه: ج 1، ص 651.
[53] ـ سير اعلام النبلا، ذهبي، ج4 و ص403.
[54] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 295.
[55] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 289.
[56] ـ اصول کافي: ج 1، ص 470.
[57] ـ ر.ک: مروج الذهب، مسعودي، بيروت: ج 3، ص 173 و 182.
[58] ـ ر.ک: سيره چهارده معصوم (عليهمالسلام) محمدى اشتهاردي: ص 460.
[59] ـ الخرايج الجرايح، (راوندي) ص 246.
[60] ـ تذکرة الالفاظ، ذهبي: ج 1، 127.
[61] ـ اختيار معرفة الرجال ( معروف به رجال کشى )، شيخ طوسي، ص 136 و 137,حديث شماره 219.
[62] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 340 ـ اختصاص شيخ مفيد: ص 66، نظير اين مطلب در مورد دستور امام صادق (عليهالسلام) به جابر، نيز نقل شده است. (بحارالانوار: ج 46، ص 344).
[63] ـ اعلام الوري: ص 263 ـ الارشاد: ص 28 ـ حلية الاولياء: ج3، ص 183.
[64] ـ بهجة الآمال: ج 3، ص 490.
[65] ـ سفينة البحار: ج 1، ص 142 ـ بحارالانوار: ج 78، ص 183.
[66] ـ سفينة البحار: ج 1، ص 7.
[67] ـ ائمة الاثنى عشر(هاشم معروف): ج 2، ص 197.
[68] ـ همان، ص 334-335 ـ بهچة الآمال: ج 3، ص 385.
[69] ـ سوره واقعه: آيات 10 و 11.
[70] ـ بهجة الآمال: ج 4، ص 169.
[71] ـ رجال کشي: ص 90 - الاختصاص: ص 66.
[72] ـ الاختصاص: ص 201 ـ رجال کشي: ص 109.
[73] ـ الاختصاص: ص 203.
[74] ـ مناقب آل ابى طالب: ج 4, ص 210.
[75] ـ بحارالانوار: ج46, ص 331.
[76] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 213.
[77] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 214.
[78] ـ اصول کافي: ج 2، ص 74.
[79] ـ همان، ص 295.
[80] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 289.
[81] ـ اصول کافي: ج 2، ص 329.
[82] ـ همان، ص 339.
[83] ـ اصول کافي: ج 2، ص 343.
[84] ـ مناقب آل ابيطالب: ج 4، ص 28.
[85] ـ تحفالعقول: ص 294.
[86] ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 54.
[87] ـ همان، ص 75.
|