سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

ماهيت روابط اسلام و غرب(جغرافيايى، تمدنى، دينى)

ارسال شده توسط: مدیربازدید شده: 742 مرتبه
دسته: متنوعتاریخ: 1388.12.17
 
ماهيت روابط اسلام و غرب(جغرافيايى، تمدنى، دينى)

محمد عابد الجابرى

ترجمه: صالح واصلى (1)

در دهه‏هاى اخير و بويژه از آغاز انقلاب (اسلامى) ايران، توجه و اهتمام بسيارى به موضوع «غرب و اسلام‏» شده است. ملاحظه مى‏شود كه اهتمام به اين موضوع، در اروپا و آمريكا بيشتر از كشورهاى عربى و اسلامى است. علاوه بر آنچه كه به صورت مستمر و شايد روزانه در مطبوعات و جرايد مختلف اروپا به چاپ مى‏رسد، گردهماييهايى نيز در همين خصوص و با عنوان «اسلام و غرب‏» و يا عناوين ديگر، در محافل مختلف اروپا و آمريكا برگزار مى‏شود.

دامنه اين موضوع سپس به گونه‏اى ديگر، تحت عنوان «برخورد تمدنها» از سوى ساموئل هانتينگتون مطرح گرديد كه در واقع به معناى برخورد تمدن غرب (اروپا و آمريكا) با تمدن اسلامى و كنفوسيوسى قلمداد شد كه متضمن محوريت غرب و اسلام مى‏باشد، يعنى برخورد اصلى كه در آينده شكل خواهد گرفت.

در اينجا درصدد نيستيم تا از موضع ايدئولوژيك يا قومى و يا تاريخى طرفدار يا بى‏طرف، موضوع را مورد بحث و بررسى قرار دهيم، بلكه به دنبال آنيم تا عبارت غرب و اسلام را به نوعى تفكيك كنيم; عبارتى كه امروزه ابهامهايى را در خصوص نگرانى حال و هراس از آينده، به وجود آورده، غالبا نيز با برداشتها و تصوراتى از رويدادهاى مشخص تاريخى، (براى مثال جنگهاى صليبى) كه به صورت واقعيت‏يا توهم آميخته گرديده است.

هدف از بررسى مساله تفكيك عبارت غرب و اسلام، در حقيقت، كمك به «آزادسازى‏» دو واژه مزبور از انديشه‏هاى موروثى سابق و همچنين ذهنيتهايى است كه ايجاد كننده رابطه بين آنها، در شناخت كشورهاى غربى و اسلامى مى‏باشد.

بدين ترتيب موضوع ياد شده به تفكيك مضمونهاى ظاهرى و باطنى ايدئولوژيك مربوط مى‏شود كه به نوعى، عبارت «غرب و اسلام‏» را وسيله تحقير تعدد و مقابله، آزاد انديشى و نظم و شيوه مغاير با طبيعت‏خود قرار داده است.

بنابراين، به منظور دستيابى به واضحترين و كاملترين نقطه اين هدف، سه زمينه زير را مورد بررسى قرار مى‏دهيم: يعنى سطح مرجعيت اثباتى دو مقوله «اسلام‏»، «غرب‏» و سطح رابطه تقابلى آنها كه و او عطف، ميان دو واژه به وجود مى‏آورد.

قبل از ورد به بحث، دو مساله را مورد توجه قرار مى‏دهيم:

مساله نخست آن است كه قرار دادن تقابل مورد نظر، در كنار عبارت مزبور، غير موجه و نادرست است; چرا كه اين امر مربوط به دو مقوله متفاوت مى‏شود كه هيچ گونه رابطه تقابلى ميان آن دو وجود ندارد. از سويى، «غرب‏» يك مقوله جغرافيايى و «اسلام‏» يك دين به شمار مى‏رود. تقابل بايستى ميان دو شى‏ء مختلف، اما همجنس، وجود داشته باشد; مانند تقابل بين غرب و شرق كه هر دو، يك جهت جغرافيايى را مى‏نمايانند و نيز تقابل بين اسلام و مسيحيت كه از يك جنس، يعنى «دين‏»، تشكيل شده‏اند. اين يك واقعيت است و شايد بتوان گفت كه از بديهيات به شمار مى‏رود; به دليل آنكه اگر زمانى عبارتى مانند «شمال و اسلام‏» يا «جنوب و مسيحيت‏» را بشنويم، تعجب مى‏كنيم; چرا كه احساس مى‏كنيم جمع ميان دو مقوله، ناموجه و نامانوس و به گفته قدما، ذاتا نامشخص است; يعنى اينكه مستلزم توضيح است.

حال چطور ممكن است كه مردم كشورهاى غربى و همچنين اسلامى، هيچ گونه حساسيتى نسبت‏به جمع بين عبارت «غرب و اسلام‏» نشان نمى‏دهند، اما براى مثال، نسبت‏به جمع عبارت «جنوب و اسلام‏» يا «شمال و بودائيت‏»، احساس شگفتى و تعجب مى‏كنند؟ البته ترديدى نيست كه تكرار يك عبارت، در خو گرفتن و تسليم شدن در برابر آن تاثير دارد، ولى مساله تكرار در اينجا، مبين همه چيز نيست. مفهوم دلالتى و سمبوليك عبارت «غرب و اسلام‏» و مفهوم ذاتى همراه آن، نمى‏تواند ناشى از تكرار لفظ تلقى شود; چرا كه تكرار عباراتى از اين قبيل، غالبا به كاهش شدت مادى و معنوى آن مى‏انجامد; يعنى در رديف مسائل عادى و روزمره‏اى كه هيچ گونه بحث و جدلى را به وجود نمى‏آورند، قرار مى‏گيرد و گمان هم نمى‏رود كه به خاطر آن، سمينار و گفت و گو ترتيب داده شده يا كتابهايى نوشته شود.

بنابراين، مساله با تكرارهاى ديگر تفاوت دارد و اين موضوع، تكرار نگرانيها و تمايلات ناشى از تاثيرات و انگيزه‏هاى برخاسته از مطالعه رويدادهاى خاص و مشابه مى‏باشد كه توضيح خواهيم داد. اما مساله دوم در راستاى تفكيك عبارت «غرب و اسلام‏» اين است كه دو مقوله، با قرار گرفتن در برابر يكديگر، در واقع به يك مفهوم ايدئولوژيك كه هر كدام ماهيت نسبيت و چندگانگى خود را پنهان نگاه داشته‏اند، بستگى دارد.

غرب در اصطلاح جغرافيايى، مساله‏اى نسبى و متحرك است. ممكن است چيزى در مقابل شيئى معين، غرب محسوب شود و در قبال شيئى ديگر شرق، ولى در اصطلاح سياسى جارى، «غرب‏» متعدد بوده، شامل چند كشور و اقوام مختلف يعنى آمريكاى شمالى و اروپا و همچنين آمريكاى لاتين، روسيه و ژاپن مى‏گردد. حال آيا كشورهاى ياد شده، همگى در قالب مفهوم «غرب‏» قرار مى‏گيرند و به چه معنا؟

درباره اسلام نيز همين حالت وجود دارد: چه منظور ما از واژه «اسلام‏»، تنها اعمال دينى باشد و چه خود مسلمانان باشد، باز هم تعدد به وجود مى‏آيد. از حيث مذهب، در ميان مسلمان شيعه، سنى و مذاهب ديگر و نيز از اقوام مختلف يعنى عرب، ترك، ايرانى، پاكستانى، اندونزيايى، نيجريه‏اى و سايرين وجود دارند. وجود اين تعدد، يك واقعيت‏سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به شمار مى‏رود، تا جايى كه طرح اين پرسش كه چه عاملى باعث قرار گرفتن اين كشورها و ملتها در يك مجموعه واحد و سپس در مقابل كشورها و ملتهايى با عنوان «غرب‏» به ظاهر متعدد مى‏شود، كاملا موجه به نظر مى‏رسد.

بدين ترتيب، ملاحظه مى‏شود كه وجود يك طيف يا جو ايدئولوژيك، اين چندگانگى يا تعدد را با هدف اظهار رابطه تقابل ميان «غرب و اسلام‏» به عنوان يك رابطه مقبول، مخفى نگاه مى‏دارد.

نخستين اقدامى كه بايد انجام دهيم، جدا سازى اين مجموعه يا طيف از همديگر و پى‏بردن به مسائل نهانى آن است. راه رسيدن به اين هدف، بررسى مشخصه‏هاى فرهنگى هر يك از دو مقوله (غرب و اسلام) مى‏باشد.

در ارتباط با مرجعيت عربى اسلام، ملاحظه مى‏كنيم كه عبارت «غرب و اسلام‏»، عبارتى بى سابقه و ترجمه عين عبارت فرنگى آن است; چرا كه در متون قديمى، چنين تعبيرى وجود ندارد و در متون جديد نيز كه تاريخ آن به احتمال قوى به اوايل قرن گذشته باز مى‏گردد، به ندرت مى‏توان به چنين تقابلى بين عبارت غرب و اسلام دست‏يافت; زير اين عبارت كه در اواخر قرن گذشته و اوايل قرن جارى در گفتمان عربى - اسلامى ظاهر شد، در واقع عبارت «اسلام و مسيحيت‏» و در قالب مقايسه موضع هر يك در قبال علم و عقل و غيره بود. (به طور مثال، كتاب «اسلام و مسيحيت در كنار علم و تمدن‏»، نوشته محمد عبده). اما اصطلاح «شرق و غرب‏» كه در گفتمان سياسى قرن گذشته و حال اروپا رايج گرديده، در مرجعيت عربى - اسلامى، تا حدود بسيارى، نسبى و متعدد به شمار آمده است. در قرآن مجيد (سوره بقره، آيه 177) آمده است: «ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب‏» كه مقصود از مشرق در اينجا، به طور كلى يعنى شرق، قبله يهود و منظور از مغرب، بيت‏المقدس، قبله مسيحيان، مى‏باشد. همچنين در آيه 17 سوره الرحمن آمده است: «رب المشرقين و المغربين‏» و نيز «فلا اقسم برب المشارق و المغارب‏» (المعارج آيه 40).

در زمان ابن سينا، مقصود از شرق و مشرق زمين، مردمان فارس و اهالى شرق آن بود; در حالى كه مغرب و مغربى‏ها، اهالى بغداد و ماوراى آن به سمت غرب بودند. سپس لفظ مغرب به سرزمينهاى بعد از مصر اطلاق گرديد كه مغرب نزديك براى طرابلس و تونس، مغرب ميانه براى الجزاير و مغرب دور براى مغرب يا مراكش فعلى بكار رفت. پس از آن، عبارت «مغرب اسلامى‏» براى اشاره به كشورهاى شمال آفريقا و آندلس ظاهر شد.

خلاصه اينكه، هيچ گاه در مراجع عربى - اسلامى، از واژه «غرب‏» براى اشاره به نقطه ديگرى خارج از بلاد اسلام و يا دين و تمدنى ديگر غير از اسلام استفاده نشده است; بلكه اين كلمه بيانگر مفاهيمى گرديد كه از طريق ترجمه زبان فرنگى وارد شده بود. بدين صورت، اصطلاح «غرب‏» يا West يا Oc cident براى كشورهاى غربى و مشرق يا East يا Orient براى كشورهاى شرقى بود كه هر دو، در واقع ترجمه واژه‏هاى فرنگى است. براى تمييز مناطق مختلف شرق، عبارت خاور نزديك، خاور ميانه و خاور دور، در مقايسه با ميزان دورى يا نزديكى به اروپا، مصطلح گرديد.

اسلام بر اساس مراجع عربى - اسلامى، به دينى اطلاق مى‏گردد كه توسط پيامبر اسلام (ص) آورده شده است. اين چيزى است كه در لغت نامه‏هاى عربى آمده است. براى مثال، «لسان العرب‏» مى‏نويسد: «اسلام‏» اظهار خضوع و شريعت و پايبندى به دستورات پيامبر(ص) است. بطور كلى، بجز مضمون فوق، مضمون ديگرى در مراجع عربى - اسلامى براى معنى اسلام وجود ندارد و اين مضمونى است كه در قرآن، شامل اديان آسمانى ديگر مى‏شود كه به دين حضرت ابراهيم مى‏رسد. «ان الذين عندالله الاسلام‏» (سوره آل عمران آيه 19) و «من يبتغ غير الاسلام دينا فلن نقبل منه‏» (سوره آل عم ران، آيه 85)، مقصود از اسلام در اينجا، دين ابراهيم و دين توحيد در برابر شرك و بت پرستى است.

اما عبارت «دارالاسلام‏» و در مقابل آن «دار الحرب‏»، دو اصطلاح فقهى است كه مرتبط به اصطلاح قانون بين‏المللى، در دورانهاى نخستين اسلامى و فتوحات مى‏شود. «دارالحرب‏» نيز عبارتى است كه به بلاد مشركين و كشورهايى اطلاق مى‏شود كه امكان آشتى بين آنها و مسلمانان وجود ندارد، چه اين مشركان، در جزيرة‏العرب باشند و چه در مشرق و مغرب و يا شمال و جنوب. عبارت دارالاسلام، بر تمامى سرزمينهاى اسلامى در هر نقطه جهان اطلاق مى‏گردد; چرا كه سرزمين صلح و آشتى به شمار مى‏رود و جنگيدن در آن، جز در موارد خاص، يعنى مقابله با محاربين يا راهزنان جايز نيست.

در توصيف مزبور، هيچ گونه دلالت عقيدتى يا سياسى مشخصى مبنى بر اينكه عبارت «دارالحرب‏» مشخصا براى اروپا يا سيحيت‏به كار رفته است، وجود ندارد; اگرچه بسيارى از مستشرقين به اشتباه، همين برداشت را از عبارت «دارالحرب‏» داشته، به اين بهانه، بر توهم «كشمكش ابدى‏» ميان «اسلام‏» و «غرب‏» تاكيد مى‏ورزند. «دارالحرب‏» اصطلاحى است كه زمانى به طرفهاى در حال جنگ با حكومت اسلامى اطلاق مى‏گرديد; چه اين طرفها، در غرب باشند يا در شرق، مسيحى باشند يا غير مسيحى، همچنين چه حكومت اسلامى در شرق باشد يا در غرب ... ولى اين مساله در مراجع اروپايى تفاوت دارد. در لغت نامه‏هاى معاصر اروپا ميان «غرب‏»، ( occident ) و غرب با o بزرگ، ( Occident ) تفاوت وجود دارد و به عنوان اصطلاحى ژئوپولتيكى بر موارد زير اطلاق مى‏شود:

1- بخشى از جهان قديم كه در غرب امپراتورى روم قرار داشت

2- اروپاى غربى و آمريكا و به طور كلى كشورهاى عضو پيمان آتلانتيك

3- مشخصا كشورهاى اروپاى غربى و آمريكا.

با قرار دادن واژه «غرب‏» در كنار واژه مقابل آن در زبان سياسى اروپا، معنى اصطلاحى آن مشخص مى‏گردد. واژه Occident براى نخستين بار از اوايل قرن شانزدهم در مقابل واژه Levant يا شرق به كار رفت و منظور، كشورهايى بودند كه در شرق فرانسه و بويژه منطقه درياى مديترانه، قرار داشتند. اين واژه سپس در مقابل واژه Orient (سمت طلوع خورشيد)، يعنى آسيا و احيانا درياى مديترانه و اروپاى مركزى به كار گرفته شد.

برحسب دورى يا نزديكى به اروپا، خاور دور، خاورميانه و خاورنزديك مصطلح گرديد. اما كلمه East ,Est ،يعنى مشرق، در جريان جنگ سرد و بر كشورهاى سوسياليستى و در مقابل آن West يا Ouest يا غرب، منظور اردوگاه سرمايه دارى اطلاق شد.

البته مشخص است كه تقابل ميان شرق اروپا، ( Europe/levant ) و از سوى ديگر شرق و غرب، ( orient/occident ) ،در واقع مبين توصيف وضعيت‏حاكم در مرحله گسترش استعمار، بويژه در قرن گذشته و اوايل قرن حاضر مى‏باشد. در حالى كه تقابل شرق و غرب، ( Esr/ouest ) نمايانگر كشمكش ميان سرمايه دارى و كمونيسم، بويژه پس از جنگ دوم جهانى است.

بدين ترتيب، كلمه «غرب‏» در مراجع اروپايى، معانى مختلفى را در بر مى‏گيرد. اين واژه اشاره به «من‏» دارد كه در برابر طرف‏هاى مختلف خاور (نزديك، ميانه و دور) يا اردوگاه كمونيستى در گذشته، هويت‏خاصى به خود مى‏گيرد. در صورتى كه معناى اين واژه در مراجع عربى، تنها اشاره به سمت غروب آفتاب دارد. بكارگيرى اين واژه مضمون‏هاى ديگرى در دهه‏هاى اخير، به نقل از همان مراجع اروپايى صورت گرفته است.

«اسلام‏» كه در مراجع عربى - اسلامى، تنها به دين اسلام گفته مى‏شود، در مراجع اروپايى، به مفاهيم متعدد اطلاق مى‏گردد. در دائرة‏المعارف لاروس سال 1962 فرانسه، واژه «اسلام‏» يا Islam ،به دين مسلمانان و مجموعه كشورهايى كه مسلمان هستند، اطلاق مى‏شود. ولى در لغت نامه كوچك لاروس سال 1994، به معنى واژه اسلام، دين مسلمانان، جهان اسلام و تمدن آن ذكر شده است.

بدين صورت، «اسلام‏»، در لغت نامه‏هاى غربى به سه معنا آمده است:

1- دين اسلام

2- كشورها و ملتهاى اسلامى

3- تمدن اسلامى.

اين سه معنا چگونه بوجود آمده است؟

بديهى است كه اين سه مفهوم، از مراجع عربى - اسلامى گرفته نشده است; چرا كه در اين مراجع، تنها به يك معنى، يعنى دين اسلام اشاره دارد. بنابراين سه مفهومى را كه مراجع غربى به واژه «اسلام‏» مى‏دهند، در واقع به منظور قرار دادن هر يك از آنها، در برابر يكى از معانى غرب مى‏باشد:

بدين صورت «غرب‏» مسيحى و «اسلام‏» دين (اسلامى). غرب متشكل از كشورها و مناطق، «اسلام‏» نيز به همين نحو. غرب كنايه از تمدن و اسلام نيز همين طور.

اسلام نيز در اينجا همچون آئينه‏اى است كه غرب، خود را در آن مى‏بيند.

غرب مفهوم خود را بر اسلام تحميل نموده، بدين معنا كه آن را به چند چيز تقسيم كرده و به هر يك، چهره خاصى داده است. يك اسلام را به عنوان دين و اسلام ديگرى را به معناى كشورها و ملتها و يا تمدن قلمداد مى‏كند. بدين صورت، اسلام در مفهوم مراجع غرب و نه در مفهوم اصلى خودش معرفى مى‏شود. به عبارت ديگر، تقابلى را كه غرب تصور مى‏كند، در واقع به مثانه تقابل رابطه بين «من‏» و «ديگرى‏» است; تقابلى كه از ديگرى سخن مى‏گويد و بدين وسيله، به بخش دوم گفتار خود مى‏رسيم.

در ابتدا گفتيم كه عبارت «اسلام و غرب‏»، در صحنه فرهنگى - عربى، عبارتى بى اصالت‏بوده و از زبان اروپايى نقل شده است و به اين نتيجه رسيديم كه از اين عبارت، در راستاى مفهوم «من و ديگرى‏» استفاده مى‏شود; يعنى مفهوم ضديت‏با ديگرى. چه بسا بايد گفت كه همين عبارت، بر خودش نيز مصداق پيدا مى‏كند و به نظر مى‏رسد كه واژه‏اى نامانوس و بلكه غير موجود در گفتمان قديم و جديد زبان عربى مى‏باشد.

عبارت اسلام و غرب در بيان عربى، مفهومى همانند «مسلمانان و مسيحيان‏» يا «مسلمانان و يهوديان‏» يا «مسيحيان و يهوديان‏» يا «ايمان و كفر» يا «قوى و ضعيف‏» و يا «مرد و زن‏» دارد.

بدين ترتيب يك عرب مسلمان، رابطه ميان «اسلام و غرب‏» را بر اساس رابطه تشابه يا اختلاف ميان دو شى‏ء از اشياى جهان مى‏نگرد و نه به عنوان رابطه بين «من‏» اسلام و «ديگرى‏» غرب. علاوه بر اين، نگرشى را تحميل مى‏كند كه گويى يك مسلمان در قالب عبارت مذكور، با موضوعى خارجى روبرو مى‏باشد; يعنى به عنوان بخشى از ذات خود با آن برخورد نمى‏كند; چرا كه «اسلام‏» در خصوص او، امرى ذاتى يا بخشى از ذات محسوب نشده، بلكه بمثابه صفت ديگرى در كنار ديگرى صفات ذات بشمار مى‏رود. اگر بخواهيم نحوه نگرش انديشه معاصر اروپا را نسبت‏به رابطه «اسلام و غرب‏» بدانيم، بايستى به پاسخ اصولى و بى‏طرفانه برتراند بادى، پژوهشگر اجتماعى معاصر فرانسه، توجه كنيم. وى طى مقاله‏اى با عنوان «غرب و جهان اسلام‏»، مى‏نويسد: ما همواره از ديگرى سخن مى‏گوييم.

بويژه اگر آن ديگرى را دوست نداشته يا از او هراس داشته باشيم و اينكه موجودى وسوسه انگيز و سحرآميز باشد. نويسنده مزبور به اسلام از زاويه نگاه اروپايى مى‏انديشد. وى همچنين عنوان مى‏دارد: اين نوع نگرش اجتماعى به ديگرى، امرى قابل تامل بوده، نمى‏تواند از نقطه نظر پژوهشگر اجتماعى يا مورخ و يا يك سياستمدار بدور بماند. اين نويسنده، با پرده برداشتن از يك موضع، به انسان كمك مى‏كند تا درك بهترى نسبت‏به طرز فكر شيوه عمل شخصى گوينده داشته باشد. مساله ديگرى را از اين زاويه مى‏توان به عنوان «ديگرى وهمى‏» قلمداد كرد. اين نوع معرفى از «ديگرى‏» كه آن را منشاء رفتارها قرار مى‏دهد، يقينا در رفتار سايرين دخالت مى‏كند. او سعى مى‏نمايد تا شرايطى ساختگى از تشنجات و برخوردها بوجود آورد. همچنين زمينه‏هايى را فراهم مى‏آورد تا ضمن تاكيد بر ذات، اقدامات و تحميل اراده خود را توجيه نموده، يا خود را به ظاهر، يك قربانى نشان دهد; همان گونه كه احيانا روى مى‏دهد.

با در نظر گرفتن مطالب عنوان شده، به اين نتيجه مى‏رسيم كه «غرب‏» هنگامى كه از زاويه عبارت «غرب و اسلام‏» به خودش مى‏انديشد، در واقع غرب را به عنوان «من‏» و اسلام را به مثابه «ديگرى‏» دشمن و يا موضوعى براى سلطه جويى و يا ايجاد نگرانى مى‏بيند. اين گونه نگرش به «ديگرى‏»، همان طور كه توضيح داديم، از عمق انديشه نوين و معاصر اروپا برخاسته است. آيا اسلام، يعنى مسلمانان، همين اقدام را خواهند داشت؟

عدم وجود مقوله «ديگرى‏» در ذهنيت عربى، به عنوان يكى از اركان اصلى عقل (مانند عقيده اروپا)، موجب مى‏شود تا در پاسخ دادن دچار ترديد شويم. اين مساله نيازمند بحث و بررسى بيشتر است.

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.