تمايلات وخواسته هاىانسانى
ارسال شده توسط: مدیر | بازدید شده: 895 مرتبه |
دسته: متنوع | تاریخ: 1388.12.17 |
  |
تمايلات وخواسته هاىانسانى (1)
برگرفته از سخنرانىهاى استاد مصباح يزدى
مقدمه
انواع تمايلات و خواستههاى آدمى
روح انسانى در اين عالم از ابتداى وجود، مراحل مختلفى را طى مىكند و در هر مرحلهاى خواستها و نيازهاى ويژهاى دارد، بعضى از اين مراحل را همه ما كم و بيش تجربه كردهايم، از هنگامى كه خويشتن را شناختهايم و به خاطر مىآوريم كه از خود آگاهى داشتهايم، تا به اين پايه كه از عمرمان مىگذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پيوسته است كه مىتوانيم با تجربه درونى يا به اصطلاح فلسفى با «علم حضورى» آنها را بيابيم.
مثلا همه ما در دورانى تنها به خوردن و آشاميدن مىانديشيديم، حرص و تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها براى خوردن و آشاميدن است، احيانا اگر ناراحتى و درد و رنجى يا گرسنگى و تشنگى برايش پيش آيد آن را به صورت گريه اظهار مىكند تا نيازش برطرف شود، پس اولين نيازى كه انسان درك مىكند، نياز به خوردنىها و نوشيدنىهاست و تا مدتى بيش از اين خواستهاى ندارد. البته ممكن است ما از ماههاى اوليه زندگى خود چيزى به ياد نداشته باشيم ولى اين مساله را مىتوان در مورد ديگران تجربه كرد. بچههاى نوزاد را مىبينيم كه در طول ماههاى اوليه زندگى، جز به خوردن و آشاميدن به چيزى ديگر توجه پيدا نمىكنند، لذا هر چه به دست آنها بيفتد در دهانشان قرار مىدهند.
اندكى بعد از اين مرحله كه روح انسان تكامل مىيابد (تكاملى طبيعى و فطرى و بدون اختيار خود) و چيزهاى ديگرى هم درك مىكند. در اين مرحله محبت پدر و مادر به ويژه محبت مادر را درك مىكند. از نگاههاى محبتآميز مادر، خوشش مىآيد، از اينكه او را در آغوش بگيرد و نوازش كند، لذت مىبرد، اين چيزى است غير از خوردن و آشاميدن.
ممكن است طفل سير باشد و هيچ احتياجى به غذا نداشته باشد اما از اينكه مورد بىمهرى پدر و مادر قرار گيرد، خيلى ناراحت مىشود، پس در اين مرحله نياز جديدى در طفل به وجود آمده است كه يك نوع خواست و درك ديگرى است.
از اين مرحله كه بگذرد، تدريجا ميل به بازى پيدا مىكند، البته گذشتن از اين مرحله بدين معنا نيست كه خواستههاى قبلى را فراموش كند، پيداست ميل به خوردن و اشاميدن تا پايان زندگى اين دنيا، همواره در اسنان باقى است، ولى بعضى از وساتهها وجود دارد كه تغيير مىكند در زمانى به يك صورت و در زمانى ديگر، به صورت ديگرى است.
به هر حال اين مرحله مرحلهاى است كه كودك ميل به بازى پيدا مىكند اين هم ميلى فطرى و خدادادى است. از همينروست كه نبايد به بچه آموختبازى را دوست داشته باشد، بلكه خود به خود ميل به بازى در او پيدا مىشود، گاهى آن قدر از بازى كردن لذت مىبرد كه خوردن و خوابيدن را هم فراموش مىكند، ممكن استساعتها از وقت غذايش گذشته باشد، اما ياد غذا نباشد، و سرگرم بازى باشد. مخصوصا اگر همبازى مناسبى هم داشته باشد. حتى اگر همبازى نداشته باشد، با خود بازى مىكند. در تخيلات خود فرو مىرود، بازىهايى اختراع مىكند و از چيزهايى كه ديده و شنيده، مشابهاش را مىسازد.
مثلا اگر كودك دختر بچه است چادرش را سر مىكند و مىگويد: دارم مىروم ميهمانى، و يا فرض مىكند كه ميهمانى به خانهشان آمده است، در عالم خيال خود با او صحبت و از او پذيرايى مىكند، همبازى براى خودش مىسازد و با او سرگرم مىشود به هر حال اين يك تمايل فطرى طبيعى است كه بدون تعليم و تربيت و خود به خود در بشر پيدا مىشود و نيازى است كه بايد ارضاء شود، تا به سن بلوغ مىرسد. در هنگام بلوغ تمايلات جديدى در انسان به وجود مىآيد كه سابقه ندارد. نيازهاى شديد تازهاى در خود احساس مىكند كه مشابهش در گذشته وجود نداشته است و آن تمايل به «نزديك شدن با جنس مخالف است» .
اين تمايل ابتداء به وضوح مورد آگاهى كودك نيست. يعنى در اين مرحله به درستى نمىفهمد دنبال چه مىگردد. دقيقا برايش روشن نيست كه چه خواستهاى دارد، ولى كم كم روشن مىشود. اگر پسر استبيشتر دوست دارد با دخترها بازى كند و اگر دختر استبيشتر دوست دارد با پسرها بازى كند و بالاخره اين تمايل تا هنگام بلوغ شدت پيدا مىكند و كاملا به آگاهى مىرسد و مطلوب خودش را كاملا مىشناسد و تا اوج جوانى همواره اين خواسته رو به شدت و افزايش است. اين خواست در دخترها زودتر شروع مىشود. آنها معمولا از سن 9 يا 10 سالگى اين احساس را در خود مىيابند. به هر حال تحولى است كه در روح انسان پيدا شده و بىارتباط با دستگاههاى بدنى نيست.
اين تحولاتى كه در روح پديد مىآيد و خواستههاى جديدى كه براى انسان پيدا مىشود، هماهنگ با تحولات فيزيولوژيكى است. با اندامهاى بدن، با غدهها، با هورمونهايى كه ترشح مىشود و با تحولايت كه در دستگاههاى مختلف بدن پديد مىآيد، هماهنگى دارد ولى به هر حال درك آنها و احساس نياز به اين خواستهها امرى روحى است. خود بدن و اندامهاى بدن درك نمىكنند كه تحولاتى در آنها پديد آمده است، درك متعلق به «روح انسان» است.
انسانى كه هنوز به حد بلوغ يا نزديك به بلوغ نرسيده است، مثل بچه دو يا سه سالهاى است كه هنوز دركى از مسائل جنسى و نيازهاى جوانان و افراد بالغ ندارد. اگر اتفاقا كلامى در اين زمينه بشنود كه اشخاص بالغ، نيازهاى خاصى دارند كه به وسيله جنس مخالف تامين مىشود و موجب لذاتى مىشود كه قابل مقايسه با خوردن و آشاميدن نيستبلكه سنخ ديگرى استباز نمىتواند تصورى از آن نيازها و لذتها داشته باشد، مثل معروفى است كه مولوى در مثنوى آورده كه بايد گفت: مثل عسل شيرين است. اگر بخواهند آن حالت را براى طفل كه هنوز دركى از مسائل جنسى ندارد، تعريف كنند، به هيچ وسيلهاى ممكن نيست، نمىتوان به او فهماند، چهگونه لذتى است، چهگونه تمايلاتى است و چگونه نيازى است. زيرا او غير از خوردن و آشاميدن و بازى كردن و لذائذ مربوط به آنها، چيز ديگرى درك نمىكند. اين تحولات را همه در طول زندگى تجربه كردهاند.
تحولات غيرمحسوس درونى
گذشته از تحولات فوق دگرگونىهاى ديگرى هست كه به صورتهاى مختلف در افراد پديد مىآيد و چندان محسوس نيست. اين نوع دگرگونىها را دگرگونىهاى درونى و روحى مىناميم. افراد از نظر دگرگونىهاى روحى متفاوتند و استعدادها، نسبتبه اين نوع دگرگونىها و اميال مربوط به آنها فرق دارد. به خلاف ميل به خودرن و اشاميدن كه تقريبا در همه افراد يكسان است، هر چند ممكن استبعضى افراد از بعضى خوردنىها بيشتر خوششان بيايد، بعضى غذاها را بيشتر دوست داشته باشند.
ولى اصل ميل در همه انسانها چه مرد و چه زن تقريبا يكسان است. همچنين ميل به بازى در همه بچهها يكسان وجود دارد و بالاخره ميل جنسى هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقريبا به طور يكسان هست، حال گاهى ضعيف و گاهى شديد.
اميال موقت و اميال ماندگار
در اين ميان ميلهايى هست كه در برخى افراد وجود مىيابد و گويا در سايرين نيست. به عبارت ديگر تفاوت اين ميلها در افراد خيلى زياد است. مثلا ميل به هنر، هنرهاى ظريف، هنرهاى زيبا، گاهى در افرادى وجود مىيابد و آنچنان شدت دارد كه تمام امور زندگى آنها را تحت الشعاع قرار مىدهد و پارهاى افراد نيز هستند كه گويا اصلا دركى از مساله هنر ندارند.
همه مردم كم و بيش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشاى امواج دريا و چين و شكن كوهها خوششان مىآيد، ولى بعضى افراد از تماشاى اين مناظر آنچنان مست و از خود بىخود مىشوند كه ساير مسائل زندگى را فراموش مىكنند. ساعتها يك گل يا درخت را تماشا كرده لذت مىبرند و نمىخواهند چشم از آن بردارند. همين ميل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مىيابد، مىخواهد خود، زيبايى را بيافريند و ايجاد كند. از اين روست كه در خلق هنرهاى زيبا مانند نقاشى، خوشنويسى و گلدوزى يا هنرهاى ديگرى از قبيل شعر گفتن و نگارش متنهاى ادبى مىكوشد و در آنها ابتكاراتى به خرج مىدهد.
افرادى وجود دارند كه هنگام شنيدن شعر يا نثرى، آنچنان لذت مىبرند كه از هيچ چيز ديگرى به اين اندازه لذت نمىبرند يا برخى از شنيدن صداى خوش، آن قدر لذت مىبرند كه حالتى شبيه حالت مستى براى آنها پيدا مىشود ولى سايرين اينطور نيستند، نسبتبه زيبايىها و هنرها اينقدر حساسيت ندارند. كسانى كه اين حساسيت را دارند هم خود مىتوانند پيدايش اين تغيير روحى حالت جديد را در خويش بيابند و هم ديگران مىتوانند از آثار آن به آن پى برند و بفهمند كه در اين فرد حالت تازه و خواسته جديدى پيدا شده كه قبلا سابقه نداشت، لذتهايى مىبرد كه سابقا نبود و در ديگران نيز وجود ندارد. به هر حال اين اختلاف وجود دارد و انسان مىفهمد كه از آغاز پيدايش تا سنين جوانى و رشد كامل و سپس تا سنين كهولت و پيرى خواستههاى متنوعى در او پديد مىآيد. در هر دورانى يك نياز و ميل جديد روحى در او وجود مىيابد كه قبلا نبود. گاه اتفاق مىافتد كه استثنائا افرادى پيدا مىشوند كه بعضى ميلها يا اصلا در آنها نيست و يا خيلى ضعيف است، اين افراد چه از نظر روحى و چه از نظر جسمى بيمار تلقى مىشوند و كمبود دارند.
گاهى اميال و خواستههاى مراحل بعدى آنچنان بر انسان غالب مىشود كه اميال مراحل قبلى را به تمسخر مىگيرند. مثلا هنگامى كه انسان به حد بلوغ رسيد اسباببازىهاى ايام كودكى را مانند جان خود دوست مىداشت رها مىكند و گاهى عارض مىآيد كه به آنها دستبزند. البته در برخى افراد به عللى ميل به بازى تا سنين پيرى نيز باقى مىماند.
روانشناسان در اين باره تحقيقاتى دارند و توضيحاتى درباره عوامل اين پديده مىدهند. معمولا مىگويند اين ميلى است كه در دوران خودش ارضاء نشده و سركوب شده است و در نتيجه اين تمايل باقى مانده است، و لذا سفارش مىكنند كه بگذاريد بچهها در دوران بازى كاملا از بازى ارضاء شوند. به هر حال گاهى ميلهاى گذشته در انسان به فراموشى سپرده مىشود و نمىخواهد آن خواستهها را دنبال كند و اساسا ديگر خواستى نسبتبه آنها ندارد. ولى بعضى تمايلات هست كه تا پايان عمر همچنان باقى است و ارتباط مستقيم با اندامهاى بدن ندارد. اين اميال نه تنها با ازدياى سن رو به ضعف نمىرود بلكه شدت بيشترى نيز پيدا مىكنند. اميالى كه ارتباط مستقيم با اندامهاى بدن دارند با قوىتر شدن بدن شدت بيشترى پيدا مىكنند. اما اميالى وجود دارد كه ارتباط مستقيم با اندامهاى بدن ندارد شخص لاغر باشد يا چاق، ضعيف باشد يا قوى، پير باشد يا جوان. آن اميال در او هست. مانند ميل به احترام، هر كس دوست دارد كه محترم باشد، ديگران به او احترام بگذارند، براى او شخصيت قايل باشند. اين خاست مربوط به عضو و اندامى از بدن نيست، ربطى به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلى، جهاز گردش خود و ساير جهازهاى بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصيت والايى برخوردار باشد، مىخواهد ديگران به او احترام گذارند، اين ميل پير نمىشود. هيچگاه به فراموشى سپرده نمىشود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتى اشخاصى ديده مىشوند كه ميل دارند پس از مرگ نيز مورد احترام باشند كارهايى انجام مىدهند كه بعد از مردن نيز در خاطرهها باقى باشند و مردم با احترام از آنها ياد كنند. اين يك نوع خواست است كه در انسان هست. كارهايى انجام مىدهد، زحماتى مىكشد، از خيلى چيزها صرفنظر مىكند تا بعد از مرگ نيز مردم نامش را با احتراتم ببرند، اين خواستى است كه تمام شدنى نيست، بلكه هرچه سن زيادتر مىشود اين خواست نيز افزايش مىيابد.
اينها نمونههايى از خواستها و نيازهاى روحى هستند كه به صورتهاى گوناگون در انسان پديد مىآيند و رشد مىكنند كه برخى باقى مىماند و برخى از بين مىروند. همه ما كم و بيش مىتوانيم آنها را در وجود خود تجربه كنيم، و بيابيم.
اميالى كه تاكنون گفتيم همه به طور طبيعى و بدون فعاليت انسان خود به خود به وجود مىآيند و مراحل مختلف خود را طى مىكنند ولى آيا همه اميال و خوساتههاى انسان همين گونهاند؟ آيا اميالى نيز هستند كه خودرو نباشند؟
آيا تحولات و نيازهاى روحى و تكاملاتى كه كم و بيش در انسان پديد مىآيد از همين انواعى است كه همه مىدانند و مىشناسند كه به طور طبيعى پديد مىآيند، رشد مىكنند، سپس با پير شدن يا ضعيف يا همچنان باقى مىمانند. آيا ممكن است تمايلات ديگرى هم وجود داشته باشد كه صد درصد طبيعى و خودرو نباشند؟ جواب اين سؤال مثبت است.
مايههايى در درون انسان هست كه بايد با فعاليتخودش آنها را شكوفا كرده به صورت يك ميل و خواستبالفعل درآورد. اگر خودش روى اين مايههاى فطرى كار نكند، تمايلات مربوط به آنها در او پديد نمىآيند، مثلا انسان گاهى حس مىكند گمشدهاى دارد، چيزى مىخواهد، كمبودى دارد، اما نمىفهمد چيست. اگر بخواهد درستبراى او مشخص شود و كاملا به آگاهى برسد بايد خودش فعاليت و تلاش كند تا آن نياز در او ظاهر و شكوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نكند، آن تحول در روحش پديد نيامده و آن نياز در او شكوفا نمىشود.
آيا چنين چيزى ممكن است؟ براى روشن شدن مطلب به توضيح بيشترى نياز است.
همه ما در ادبيات، در اشعار، نثرها و رمانها، داستان كسانى را كه حالات عاشقانه شديدى در آنها به وجود آمده استخواندهايم. شايد همه ما مراتبى از اين حالت را در خود درك كرده باشيم، شايد بعضى هم اصلا درك نكرده باشند.
به هر حال عشق عبارت است از اينكه در انسان تعلق خاطر شديدى به انسان ديگرى پيدا شود. هنگامى خواسته عاشق تامين مىشود كه با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبهرو گردد و لبخندى از او ببيند با ديدن لبخند او آنچنان سرمست مىشود كه گويى همه دنيا را به او بخشيدهاند و آنگاه كه نارضايتى وقهرى از او احساس كند، گويى تمام دنيا را از او گرفتهاند، اين عشق يك نوع ميل و خواست است و ويژگى آن اين است كه در كسانى كه شكوفا مىشود هر چه بيشتر به آن دامن زنند و مجال دهند، شديدتر مىشود، ابتداء به صورت كمرنگى ظاهر مىگردد، هر قدر شخص به ظهور اين ميل ميدان بيشترى بدهد شديدتر مىشود. هرچه بيشتر به ياد معشوق باشد، انس بيشترى با او داشته باشد، درباره او شعر سرايد و يا قطعات ادبى بگويد اين عشق شديدتر مىشود، چون آتشى است كه با اين كارها دائما بر افروخته مىگردد. ولى اگر به آن ميدان ندهد يا گرفتارىهاى زندگى مقدماتى را فراهم كند كه اين تمايل در اوضعيف شود، و سعى كند معشوق را فراموش كند كم كم اين عشق از بين مىود و ديگر خودش را نشان نمىدهد. پس مىتوان گفتخواستههايى وجود دارد كه لااقل رشد و شكوفايى آن تا حد زيادى در اختيار خود انسان است، انسان خود مىتواند كارى كند كه از بين بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آنها فرق مىكند شرايط زندگى متفاوت است و از اينرو رشد دادن يا از بين رفتن همين ميلها نيز تا حدودى ممكن است در اختيار انسان نباشد ولى تا حد زيادى نيز در اختيار خود انسان است.
كسانى هستند كه چنين حالاتى برايشان پيش آمده است و تجربه كردهاند كه مىتوانند با اختيار خود با تمهيد مقدماتى ميلى را در خود شديد يا يك حالت روحى و نفسانى را در خود تقويت نمايند و نيز مىتوانند تضعيف كنند، طبعا براى چنين كسانى اين سؤال روشنتر مطرح مىشود كه: آيا اساسا ممكن استبرخى تمايلات لطيف در انسان وجود داشته باشد كه در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آنها در گرو فعاليت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دين به دست مىآيد و تجربيات انسانهاى بلند همت نشان مىدهد و انديشههاى انديشمندان بزرگ تاييد مىكند اين است كه جواب اين سؤال مثبت است.
آرى انسان تمايلات درونى لطيفى دارد كه در ابتداء مبهم است. گمشدهاى دارد كه به درستى آن را نمىشناسد، تمايل به معشوقى دارد كه آگاهى كامل به او ندارد. احساس نيازى در روحش پديد مىآيد اما به خوبى نمىداند به چه چيز و چه كس؟ درك مىكند كه گمشدهاى دارد، اما نمىداند چيست؟ كيست؟ كجاست؟ و چگونه مىشود اين خواست را ارضا كرد؟ چگونه مىتوان آن محبوب را پيدا كرد؟ و چگونه بايد با او ارتباط برقرار كرد؟ اين تمايل از تمايلاتى است كه خود به خود رشد نمىكند.
شايد اكنون باشند و البته دلايلى داريم كه از گذشته افرادى بودهاند كه اين خواستبه طور قوى در سن طفوليت در آنها وجود داشته است و به سرعت آن را به مرحله آگاهى رسانده، محبوب خود را شناخته و براى رسيدن به او تلاشى آگاهانه انجام دادهاند. البته اينچنين افرادى استثنايىاند. همان كسانى هستند كه در لسان دين «انبياء و اولياء خدا» ناميده مىشوند، گاه در هنگام تولد نيز دركهايى دارند كه ما از آنها سردرنمىآوريم، گاهى در شكم مادر هم درك دارند، سخن مىگويند، مىانديشند، اينها افرادى استثنايى هستند البته خيلى هم نبايد تعجب كرد، گاهى در همين زمانها ديدهايد و يا شنيدهايد كه گاهى طفل سه سالهاى چند زبان خارجى ياد مىگيرد. در روزنامهها خواندهايد كه گاه اطفال سه ساله، چهارساله يا پنجساله، علومى آموختهاند كه جوانهاى 14، 15 ساله توان يادگيرى آن را ندارند. بچه 5 ساله مسائل رياضى اى حل كرده كه ديپلمههاى رياضى نمىتوانند حل بكنند. گهگاه چنين افرادى يافت مىشوند اين افراد آيات الهى هستند. وجود چنين افراد نشانگر اين است كه خدا مىتواند افراد استثنايى بهگونههاى ديگرى بيافريند كه بسيار كاملتر از ساير مردم اند و نه تنها مىتواند بيافريند كه بسيار كاملتر از ساير مردماند و نه تنها مىتواند بيافريند كه آفريده است، بعضى از مردم افتخار شناخت و ايمان به آنها را پيدا مىكنند، و بعضى نه. به هر حال بحث ما درباره چنين افرادى نيستبحث درباره افراد متعارف و عادى است، امثال خودمان كه تقريب زندگى مشابه، تمايلات مشابه و رشدى مشابه داريم.
چه از نظر نيازها، تمايلات و خواستهها و چه از نظر قواى روحى و معنوى افرادى مشابه هم هستيم، آيا ممكن است در نهاد ما ميل نهفتهاى وجود داشته باشد كه خود به درستى آگاه نباشيم و اگر بخواهيم اين ميل ظهور كند و كاملا خود را نشان دهد بايد خود تلاش كنيم و پس از هظور و نيز براى ارضاء آن بايد تلاش ديگرى را شروع كنيم به طورى كه خود آن ميل و تلاشهايى كه براى ارضاء آن انجام مىگيرد، همه مقدمهاى باشند براى كمالى كه بايد نهايتا در روح انسان پديد آيد؟ جواب ما بر اساس بينش اسلامى و تجارب بزرگان مثبت است.
انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، اما در آغاز به اين خواستخود آگاهى كامل ندارد. گاه اين خواسته خود را نشان مىدهد اما پس از اندكى حجاب و پردهاى بر رخساره زيباى آن مىافتد و انسان دوباره از آن غافل مىشود. گاهى رايحه و نسيم لطيفى را احساس مىكنيم كه از اعماق وجود ما وزيدن مىگيرد ولى آلودگىهاى دنيا اين نسيم را مكدر مىكند.
مساله «اخلاق» به معناى عام، عرفان به معناى اصطلاحى، سير و سلوك به معنايى كه علماى تربيت اخلاق مطرح مىكنند درباره چنين مقولهاى است. اساس اين مطالب بر اين است كه روح انسان استعداد كمالى دارد كه اولا درك نياز به آن كمال احتياج به فعاليتخود انسان دارد. در قدم اول انسان بايد تلاش كند تا بفهمد اصلا چه مىخواهد و سپس بايد راهى را در جهت ارضاء و رشد اين خواستبپيمايد تا سرانجام به مقصدى برسد كه آن خواست كاملا ارضاء شود و ناكامى وجود نداشته باشد.
اساسا نهضت انبياء و بعثت پيامبران الهى و رجال وحى و ائمه معصومينعليهم السلام براى همين هدف است و بقيه مسائل همه مقدمه همين هدفند.
درست است كه انبياء براى اقامه قسط و عدل در جامعه قيام كردهاند، درست است كه قيام كردهاند براى اينكه دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان كوتاه كنند، درست است كه انبياء براى آموزش و پرورش انسانها مبعوث شدهاند، معلمان و مربيان حقيقى انسانها بودهاند. درست است كه انبياء از طرف خداوند دستوراتى براى بهبود زندگى دنيايى انسانها و حتى مربوط به اندامهاى بدنشان و بهداشت آنها آوردهاند، درست است كه اديان الهى احكام اقتصادى، سياسى، نظامى و قوانين حقوقى و جزايى داشتهاند، ولى نبايد تصور كنيم كه: هدف انبياء همين بوده است و نبايد گمان شود كه تنها اين مسائل در مكتب انبيا اصالت داشته است، اين فكر بدون ترديد غلط است، همه اينها مقدمه چيز ديگرى است، هدف چيز ديگرى است.
بايد بشر سالم وجود داشته باشد، تا بين مردم روابط انسانى و درستبرقرار باشد، بايد جامعهاى مبتنى بر عدل و قسط به وجود آيد، جلوى ظلم و ستم گرفته شود، بايد هر كسى به حق خودش برسد ولى چرا همه اينها بايد محقق شود؟ جواب اين است: اينها محقق شود تا زمينهاى براى رشد هرچه بيشتر و هر چه بهتر انسانها فراهم شود، هدف همين است، لذا در كلمات امام بزرگواررحمه الله مكرر اين مطلب مورد تاكيد واقع شد كه حتى حكومت اسلامى هدف نهايى انبيا نيست. برقرارى عدل و داد هدف نهايى نيست، اينها همه مقدمه استبراى اينكه انسانها هر چه بيشتر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حركت كنند و به او نزديك شوند. معناى اخلاق و سير و سلوك و عرفان صحيح نيز اين است كه انسان استعداد دارد براى به آگاهى رساندن و رشد دادن نيرويى مرموز و ناشناخته كه در درون او وجود دارد. نيرويى كه او را به سوى خدا سوق مىدهد.
آنچه ما آشنايى داريم همه از مقولات مادى و دنيوى است ولى رشد و كمال معنوى از مقوله ديگرى است، اگر بخواهند آن را تعريف كنند كه از چه مقوله است؟ و چه خاصيتى دارد؟ عينا مثل اين است كه بخواهند براى طفلى نابالغ مراحل بلوغ انسانى را تعريف كنند و لذتهاى انسانهاى بالغ را به او معرفى كنند كه چه مزهاى دارد، بايد بگويند: مزه عسل دارد، اما عسل كجا و آن مسائل كجا؟ چه ربطى به هم دارد؟ اما جز اين نمىتوان گفت زيرا طفل چيزى لذيذتر از عسل نمىشناسد. اگر بخواهند براى افراد عادى كه هنوز به اين خواستها و كمالات مربوط به آنها آشنا نشدهاند بگويند «مناجات با خدا چه لذتى دارد؟ انس با خدا چه لذتى دارد؟ چگونه بگويند؟ بگويند از چه مقولهاى است؟ او هنوز بويى از اين مقوله نبرده است، نزديكترين چيزى كه مىتوان گفت: اين است كه; بگويند لذت مناجات با خدا، لذت انس با معشوق است. اگر بويى از اين مقوله برده باشد اين نزديكترين مفهومى است كه مىتوان به او القاء كرد. اما باز از اينجا تا آنچه حقيقت است فرسنگها فاصله است تا كسى مزه آنها را نچشد، نمىفهمد چه مزهاى دارد. آن را كه خبر شد، خبرى باز نيامد. و نمىتوانست هم باز بيايد زيرا ديگران گوشى كه بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش ديگرى مىخواهد. ديگران چشم ندارند كه آن جمال را ببينند، آن جمال چشم ديگرى مىخواهد، البته به يك معنا دارند، اما هنوز باز نشده است. مثل نوزادى كه هنوز چشم باز نكرده است، همه ما كم و بيش چشم و گوش باطنى داريم، اما متاسفانه دير باز مىشود و گاه نيز هنگامى باز مىشود كه ديگر كار از كار گذشته است و مىگوييم:
«ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون» (سجده: 12)
«خدايا حالا ديديم و شنيديم آنچه را بايد ببينيم و بشنويم، ما را باز گردان به دنيا تا كار شايستهاى انجام بدهيم» اما اين آرزويى است كه هيچگاه تحقق نخواهد يافت، به ايشان مىگويند:
«الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي» (انعام: 130)
«مگر پيامبران نيامدند؟ و به شما چنين روزى را خبر ندادند؟ اين حقايق را به شما گوشزد نكردند؟ »
پس در حقيقت مىتوان گفت: عرفان حقيقى يعنى رسيدن انسان به عالىترين مقامى كه براى يك انسان ممكن است، عرفان يعنى شناخت، شناختخدا، آن هم شناختى از سنخ شناختهايى كه براى اولياء خدا ممكن بوده است نه شناختهاى مفهومى كه ما با آنها آشنايى داريم، شناختى است كه «با ديدن و يافتن» حاصل مىشود نه با دانستن و شنيدن. اگر عرفان به اين معناست، اين مطلوب همه انبياء است، اين چيزى است كه پيامبران خدا در راه رسيدن به اين هدف و آشنا كردن بشر به اين مقصد از هيچ تلاشى فروگذار نكردند، خون دل خوردهاند و بالاخره بسيارى از آنها بر سر آن جان دادند. با هر زبانى كه ممكن بود با مردم سخن گفتند تا اندكى آنها را به راه آشنا كنند.
اما متاسفانه هر كالايى كه گرانبهاتر است در آن بيشتر تقلب مىشود، الماس خيلى گرانبها است اما هيچ چيز هم مثل الماس، بدلى ندارد، طلا نسبتا خيلى قيمتى است، اما اجناس شبيه به طلا هم زياد مىسازند، جواهرات قيمتى زياد است، اما شيشههاى رنگارنگ و مهرههاى شبيه به آنها هم زياد ساخته مىشود. و كسانى كه آشنا نيستند فريب خورده به جاى جواهرات اصل، بدلى مىخرند، در ظاهر هر دو مثل هماند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و براق دارد، اما زرگرى كه طلا را به محك مىزند مىفهمد كدام طلا است و كدام مطلا، و متاسفانه كارشناس اين مسائل بسيار كم است. مدعيان دروغين فراوانند، اما كسانى كه خودشان به اين كمال رسيده باشند، كسانى كه صلاحيت تشخيص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفكيك كنند بسيار كمند. اين است كه بايد سعى كنيم علائم و مشخصات عرفان حقيقى را بشناسيم تا هم انگيزه بيشترى براى تحصيل آن در ما پديد آيد و هم خودمان را از فريب شيادان حفظ كنيم.
آيه:
«قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» (مائده: 15 و 16) .
اشارهاى به اين مساله دارد، قرآن كريم نورى است روشنگر، اگر كسى از حقايق آن آگاه شود، از ظلمتها، تاريكىها و فريبها نجات مىيابد، اما همه از نور قرآن مستنير نمىشوند، همه از هدايت قرآن بهرهمند نمىگردند كسانى از اين نور استفاده مىكنند كه يك شرط اساسى در وجود آنها تحقق يافته باشد:
«يهدي به الله من اتبع رضوانه»
كسانى از اين نور استفاده مىكنند كه اين شرط را داشته باشند كه:
«من اتبع رضوانه»
تلاششان براى خوشنودى هر چه بيشتر خدا از آنها باشد. اگر اين شرط در دل كسى تحقق يافت، از نور قرآن خيلى استفاده كرده است، پردههاى ظلمت را مىدرد اما اگر اين شرط در او نباشد نه تنها استفادهاى نمىكند، گاهى سوء استفاده هم مىكند.
«و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء: 82)
همين قرآنى كه نور هدايتكننده و برطرفكننده ظلمتها و تيرگىهاست، بر تيرگى عدهاى مىافزايد آنچنان را آنچنانتر مىكند. آنها كسانى هستند كه نمىخواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهى ندارند، مىخواهند از قرآن وسيلهاى براى اغراض شوم و نيتهاى پليدشان به دستبياورند. دين را وسيله دنيايشان قرار مىدهند، خدا و اولياء خداوند را وسيلهاى براى رسيدن به مقاصد پست و دنيويشان قرار مىدهند. چنين كسانى از نور قرآن استفادهاى نخواهند كرد، هر كس باشد و در هر لباسى كه باشد.
|
|
| چاپ این نسخه درجه: 0.00 چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه |