سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

تمايلات وخواسته هاىانسانى

ارسال شده توسط: مدیربازدید شده: 895 مرتبه
دسته: متنوعتاریخ: 1388.12.17
 
تمايلات وخواسته هاىانسانى (1)

برگرفته از سخنرانى‏هاى استاد مصباح يزدى

مقدمه

انواع تمايلات و خواسته‏هاى آدمى

روح انسانى در اين عالم از ابتداى وجود، مراحل مختلفى را طى مى‏كند و در هر مرحله‏اى خواست‏ها و نيازهاى ويژه‏اى دارد، بعضى از اين مراحل را همه ما كم و بيش تجربه كرده‏ايم، از هنگامى كه خويشتن را شناخته‏ايم و به خاطر مى‏آوريم كه از خود آگاهى داشته‏ايم، تا به اين پايه كه از عمرمان مى‏گذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پيوسته است كه مى‏توانيم با تجربه درونى يا به اصطلاح فلسفى با «علم حضورى‏» آن‏ها را بيابيم.

مثلا همه ما در دورانى تنها به خوردن و آشاميدن مى‏انديشيديم، حرص و تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها براى خوردن و آشاميدن است، احيانا اگر ناراحتى و درد و رنجى يا گرسنگى و تشنگى برايش پيش آيد آن را به صورت گريه اظهار مى‏كند تا نيازش برطرف شود، پس اولين نيازى كه انسان درك مى‏كند، نياز به خوردنى‏ها و نوشيدنى‏هاست و تا مدتى بيش از اين خواسته‏اى ندارد. البته ممكن است ما از ماه‏هاى اوليه زندگى خود چيزى به ياد نداشته باشيم ولى اين مساله را مى‏توان در مورد ديگران تجربه كرد. بچه‏هاى نوزاد را مى‏بينيم كه در طول ماه‏هاى اوليه زندگى، جز به خوردن و آشاميدن به چيزى ديگر توجه پيدا نمى‏كنند، لذا هر چه به دست آن‏ها بيفتد در دهانشان قرار مى‏دهند.

اندكى بعد از اين مرحله كه روح انسان تكامل مى‏يابد (تكاملى طبيعى و فطرى و بدون اختيار خود) و چيزهاى ديگرى هم درك مى‏كند. در اين مرحله محبت پدر و مادر به ويژه محبت مادر را درك مى‏كند. از نگاه‏هاى محبت‏آميز مادر، خوشش مى‏آيد، از اين‏كه او را در آغوش بگيرد و نوازش كند، لذت مى‏برد، اين چيزى است غير از خوردن و آشاميدن.

ممكن است طفل سير باشد و هيچ احتياجى به غذا نداشته باشد اما از اين‏كه مورد بى‏مهرى پدر و مادر قرار گيرد، خيلى ناراحت مى‏شود، پس در اين مرحله نياز جديدى در طفل به وجود آمده است كه يك نوع خواست و درك ديگرى است.

از اين مرحله كه بگذرد، تدريجا ميل به بازى پيدا مى‏كند، البته گذشتن از اين مرحله بدين معنا نيست كه خواسته‏هاى قبلى را فراموش كند، پيداست ميل به خوردن و اشاميدن تا پايان زندگى اين دنيا، همواره در اسنان باقى است، ولى بعضى از وساته‏ها وجود دارد كه تغيير مى‏كند در زمانى به يك صورت و در زمانى ديگر، به صورت ديگرى است.

به هر حال اين مرحله مرحله‏اى است كه كودك ميل به بازى پيدا مى‏كند اين هم ميلى فطرى و خدادادى است. از همين‏روست كه نبايد به بچه آموخت‏بازى را دوست داشته باشد، بلكه خود به خود ميل به بازى در او پيدا مى‏شود، گاهى آن قدر از بازى كردن لذت مى‏برد كه خوردن و خوابيدن را هم فراموش مى‏كند، ممكن است‏ساعت‏ها از وقت غذايش گذشته باشد، اما ياد غذا نباشد، و سرگرم بازى باشد. مخصوصا اگر همبازى مناسبى هم داشته باشد. حتى اگر همبازى نداشته باشد، با خود بازى مى‏كند. در تخيلات خود فرو مى‏رود، بازى‏هايى اختراع مى‏كند و از چيزهايى كه ديده و شنيده، مشابه‏اش را مى‏سازد.

مثلا اگر كودك دختر بچه است چادرش را سر مى‏كند و مى‏گويد: دارم مى‏روم ميهمانى، و يا فرض مى‏كند كه ميهمانى به خانه‏شان آمده است، در عالم خيال خود با او صحبت و از او پذيرايى مى‏كند، همبازى براى خودش مى‏سازد و با او سرگرم مى‏شود به هر حال اين يك تمايل فطرى طبيعى است كه بدون تعليم و تربيت و خود به خود در بشر پيدا مى‏شود و نيازى است كه بايد ارضاء شود، تا به سن بلوغ مى‏رسد. در هنگام بلوغ تمايلات جديدى در انسان به وجود مى‏آيد كه سابقه ندارد. نيازهاى شديد تازه‏اى در خود احساس مى‏كند كه مشابهش در گذشته وجود نداشته است و آن تمايل به «نزديك شدن با جنس مخالف است‏» .

اين تمايل ابتداء به وضوح مورد آگاهى كودك نيست. يعنى در اين مرحله به درستى نمى‏فهمد دنبال چه مى‏گردد. دقيقا برايش روشن نيست كه چه خواسته‏اى دارد، ولى كم كم روشن مى‏شود. اگر پسر است‏بيش‏تر دوست دارد با دخترها بازى كند و اگر دختر است‏بيش‏تر دوست دارد با پسرها بازى كند و بالاخره اين تمايل تا هنگام بلوغ شدت پيدا مى‏كند و كاملا به آگاهى مى‏رسد و مطلوب خودش را كاملا مى‏شناسد و تا اوج جوانى همواره اين خواسته رو به شدت و افزايش است. اين خواست در دخترها زودتر شروع مى‏شود. آن‏ها معمولا از سن 9 يا 10 سالگى اين احساس را در خود مى‏يابند. به هر حال تحولى است كه در روح انسان پيدا شده و بى‏ارتباط با دستگاه‏هاى بدنى نيست.

اين تحولاتى كه در روح پديد مى‏آيد و خواسته‏هاى جديدى كه براى انسان پيدا مى‏شود، هماهنگ با تحولات فيزيولوژيكى است. با اندام‏هاى بدن، با غده‏ها، با هورمون‏هايى كه ترشح مى‏شود و با تحولايت كه در دستگاه‏هاى مختلف بدن پديد مى‏آيد، هماهنگى دارد ولى به هر حال درك آن‏ها و احساس نياز به اين خواسته‏ها امرى روحى است. خود بدن و اندام‏هاى بدن درك نمى‏كنند كه تحولاتى در آن‏ها پديد آمده است، درك متعلق به «روح انسان‏» است.

انسانى كه هنوز به حد بلوغ يا نزديك به بلوغ نرسيده است، مثل بچه دو يا سه ساله‏اى است كه هنوز دركى از مسائل جنسى و نيازهاى جوانان و افراد بالغ ندارد. اگر اتفاقا كلامى در اين زمينه بشنود كه اشخاص بالغ، نيازهاى خاصى دارند كه به وسيله جنس مخالف تامين مى‏شود و موجب لذاتى مى‏شود كه قابل مقايسه با خوردن و آشاميدن نيست‏بلكه سنخ ديگرى است‏باز نمى‏تواند تصورى از آن نيازها و لذت‏ها داشته باشد، مثل معروفى است كه مولوى در مثنوى آورده كه بايد گفت: مثل عسل شيرين است. اگر بخواهند آن حالت را براى طفل كه هنوز دركى از مسائل جنسى ندارد، تعريف كنند، به هيچ وسيله‏اى ممكن نيست، نمى‏توان به او فهماند، چه‏گونه لذتى است، چه‏گونه تمايلاتى است و چگونه نيازى است. زيرا او غير از خوردن و آشاميدن و بازى كردن و لذائذ مربوط به آن‏ها، چيز ديگرى درك نمى‏كند. اين تحولات را همه در طول زندگى تجربه كرده‏اند.

تحولات غيرمحسوس درونى

گذشته از تحولات فوق دگرگونى‏هاى ديگرى هست كه به صورت‏هاى مختلف در افراد پديد مى‏آيد و چندان محسوس نيست. اين نوع دگرگونى‏ها را دگرگونى‏هاى درونى و روحى مى‏ناميم. افراد از نظر دگرگونى‏هاى روحى متفاوتند و استعدادها، نسبت‏به اين نوع دگرگونى‏ها و اميال مربوط به آن‏ها فرق دارد. به خلاف ميل به خودرن و اشاميدن كه تقريبا در همه افراد يكسان است، هر چند ممكن است‏بعضى افراد از بعضى خوردنى‏ها بيش‏تر خوششان بيايد، بعضى غذاها را بيش‏تر دوست داشته باشند.

ولى اصل ميل در همه انسان‏ها چه مرد و چه زن تقريبا يكسان است. همچنين ميل به بازى در همه بچه‏ها يكسان وجود دارد و بالاخره ميل جنسى هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقريبا به طور يكسان هست، حال گاهى ضعيف و گاهى شديد.

اميال موقت و اميال ماندگار

در اين ميان ميل‏هايى هست كه در برخى افراد وجود مى‏يابد و گويا در سايرين نيست. به عبارت ديگر تفاوت اين ميل‏ها در افراد خيلى زياد است. مثلا ميل به هنر، هنرهاى ظريف، هنرهاى زيبا، گاهى در افرادى وجود مى‏يابد و آن‏چنان شدت دارد كه تمام امور زندگى آن‏ها را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و پاره‏اى افراد نيز هستند كه گويا اصلا دركى از مساله هنر ندارند.

همه مردم كم و بيش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشاى امواج دريا و چين و شكن كوه‏ها خوششان مى‏آيد، ولى بعضى افراد از تماشاى اين مناظر آنچنان مست و از خود بى‏خود مى‏شوند كه ساير مسائل زندگى را فراموش مى‏كنند. ساعت‏ها يك گل يا درخت را تماشا كرده لذت مى‏برند و نمى‏خواهند چشم از آن بردارند. همين ميل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مى‏يابد، مى‏خواهد خود، زيبايى را بيافريند و ايجاد كند. از اين روست كه در خلق هنرهاى زيبا مانند نقاشى، خوشنويسى و گلدوزى يا هنرهاى ديگرى از قبيل شعر گفتن و نگارش متن‏هاى ادبى مى‏كوشد و در آن‏ها ابتكاراتى به خرج مى‏دهد.

افرادى وجود دارند كه هنگام شنيدن شعر يا نثرى، آنچنان لذت مى‏برند كه از هيچ چيز ديگرى به اين اندازه لذت نمى‏برند يا برخى از شنيدن صداى خوش، آن قدر لذت مى‏برند كه حالتى شبيه حالت مستى براى آن‏ها پيدا مى‏شود ولى سايرين اين‏طور نيستند، نسبت‏به زيبايى‏ها و هنرها اين‏قدر حساسيت ندارند. كسانى كه اين حساسيت را دارند هم خود مى‏توانند پيدايش اين تغيير روحى حالت جديد را در خويش بيابند و هم ديگران مى‏توانند از آثار آن به آن پى برند و بفهمند كه در اين فرد حالت تازه و خواسته جديدى پيدا شده كه قبلا سابقه نداشت، لذت‏هايى مى‏برد كه سابقا نبود و در ديگران نيز وجود ندارد. به هر حال اين اختلاف وجود دارد و انسان مى‏فهمد كه از آغاز پيدايش تا سنين جوانى و رشد كامل و سپس تا سنين كهولت و پيرى خواسته‏هاى متنوعى در او پديد مى‏آيد. در هر دورانى يك نياز و ميل جديد روحى در او وجود مى‏يابد كه قبلا نبود. گاه اتفاق مى‏افتد كه استثنائا افرادى پيدا مى‏شوند كه بعضى ميل‏ها يا اصلا در آن‏ها نيست و يا خيلى ضعيف است، اين افراد چه از نظر روحى و چه از نظر جسمى بيمار تلقى مى‏شوند و كمبود دارند.

گاهى اميال و خواسته‏هاى مراحل بعدى آنچنان بر انسان غالب مى‏شود كه اميال مراحل قبلى را به تمسخر مى‏گيرند. مثلا هنگامى كه انسان به حد بلوغ رسيد اسباب‏بازى‏هاى ايام كودكى را مانند جان خود دوست مى‏داشت رها مى‏كند و گاهى عارض مى‏آيد كه به آن‏ها دست‏بزند. البته در برخى افراد به عللى ميل به بازى تا سنين پيرى نيز باقى مى‏ماند.

روان‏شناسان در اين باره تحقيقاتى دارند و توضيحاتى درباره عوامل اين پديده مى‏دهند. معمولا مى‏گويند اين ميلى است كه در دوران خودش ارضاء نشده و سركوب شده است و در نتيجه اين تمايل باقى مانده است، و لذا سفارش مى‏كنند كه بگذاريد بچه‏ها در دوران بازى كاملا از بازى ارضاء شوند. به هر حال گاهى ميل‏هاى گذشته در انسان به فراموشى سپرده مى‏شود و نمى‏خواهد آن خواسته‏ها را دنبال كند و اساسا ديگر خواستى نسبت‏به آن‏ها ندارد. ولى بعضى تمايلات هست كه تا پايان عمر همچنان باقى است و ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن ندارد. اين اميال نه تنها با ازدياى سن رو به ضعف نمى‏رود بلكه شدت بيش‏ترى نيز پيدا مى‏كنند. اميالى كه ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن دارند با قوى‏تر شدن بدن شدت بيش‏ترى پيدا مى‏كنند. اما اميالى وجود دارد كه ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن ندارد شخص لاغر باشد يا چاق، ضعيف باشد يا قوى، پير باشد يا جوان. آن اميال در او هست. مانند ميل به احترام، هر كس دوست دارد كه محترم باشد، ديگران به او احترام بگذارند، براى او شخصيت قايل باشند. اين خاست مربوط به عضو و اندامى از بدن نيست، ربطى به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلى، جهاز گردش خود و ساير جهازهاى بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصيت والايى برخوردار باشد، مى‏خواهد ديگران به او احترام گذارند، اين ميل پير نمى‏شود. هيچ‏گاه به فراموشى سپرده نمى‏شود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتى اشخاصى ديده مى‏شوند كه ميل دارند پس از مرگ نيز مورد احترام باشند كارهايى انجام مى‏دهند كه بعد از مردن نيز در خاطره‏ها باقى باشند و مردم با احترام از آن‏ها ياد كنند. اين يك نوع خواست است كه در انسان هست. كارهايى انجام مى‏دهد، زحماتى مى‏كشد، از خيلى چيزها صرف‏نظر مى‏كند تا بعد از مرگ نيز مردم نامش را با احتراتم ببرند، اين خواستى است كه تمام شدنى نيست، بلكه هرچه سن زيادتر مى‏شود اين خواست نيز افزايش مى‏يابد.

اين‏ها نمونه‏هايى از خواست‏ها و نيازهاى روحى هستند كه به صورت‏هاى گوناگون در انسان پديد مى‏آيند و رشد مى‏كنند كه برخى باقى مى‏ماند و برخى از بين مى‏روند. همه ما كم و بيش مى‏توانيم آن‏ها را در وجود خود تجربه كنيم، و بيابيم.

اميالى كه تاكنون گفتيم همه به طور طبيعى و بدون فعاليت انسان خود به خود به وجود مى‏آيند و مراحل مختلف خود را طى مى‏كنند ولى آيا همه اميال و خوساته‏هاى انسان همين گونه‏اند؟ آيا اميالى نيز هستند كه خودرو نباشند؟

آيا تحولات و نيازهاى روحى و تكاملاتى كه كم و بيش در انسان پديد مى‏آيد از همين انواعى است كه همه مى‏دانند و مى‏شناسند كه به طور طبيعى پديد مى‏آيند، رشد مى‏كنند، سپس با پير شدن يا ضعيف يا همچنان باقى مى‏مانند. آيا ممكن است تمايلات ديگرى هم وجود داشته باشد كه صد درصد طبيعى و خودرو نباشند؟ جواب اين سؤال مثبت است.

مايه‏هايى در درون انسان هست كه بايد با فعاليت‏خودش آن‏ها را شكوفا كرده به صورت يك ميل و خواست‏بالفعل درآورد. اگر خودش روى اين مايه‏هاى فطرى كار نكند، تمايلات مربوط به آن‏ها در او پديد نمى‏آيند، مثلا انسان گاهى حس مى‏كند گمشده‏اى دارد، چيزى مى‏خواهد، كمبودى دارد، اما نمى‏فهمد چيست. اگر بخواهد درست‏براى او مشخص شود و كاملا به آگاهى برسد بايد خودش فعاليت و تلاش كند تا آن نياز در او ظاهر و شكوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نكند، آن تحول در روحش پديد نيامده و آن نياز در او شكوفا نمى‏شود.

آيا چنين چيزى ممكن است؟ براى روشن شدن مطلب به توضيح بيش‏ترى نياز است.

همه ما در ادبيات، در اشعار، نثرها و رمان‏ها، داستان كسانى را كه حالات عاشقانه شديدى در آن‏ها به وجود آمده است‏خوانده‏ايم. شايد همه ما مراتبى از اين حالت را در خود درك كرده باشيم، شايد بعضى هم اصلا درك نكرده باشند.

به هر حال عشق عبارت است از اين‏كه در انسان تعلق خاطر شديدى به انسان ديگرى پيدا شود. هنگامى خواسته عاشق تامين مى‏شود كه با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبه‏رو گردد و لبخندى از او ببيند با ديدن لبخند او آنچنان سرمست مى‏شود كه گويى همه دنيا را به او بخشيده‏اند و آنگاه كه نارضايتى وقهرى از او احساس كند، گويى تمام دنيا را از او گرفته‏اند، اين عشق يك نوع ميل و خواست است و ويژگى آن اين است كه در كسانى كه شكوفا مى‏شود هر چه بيش‏تر به آن دامن زنند و مجال دهند، شديدتر مى‏شود، ابتداء به صورت كمرنگى ظاهر مى‏گردد، هر قدر شخص به ظهور اين ميل ميدان بيش‏ترى بدهد شديدتر مى‏شود. هرچه بيش‏تر به ياد معشوق باشد، انس بيش‏ترى با او داشته باشد، درباره او شعر سرايد و يا قطعات ادبى بگويد اين عشق شديدتر مى‏شود، چون آتشى است كه با اين كارها دائما بر افروخته مى‏گردد. ولى اگر به آن ميدان ندهد يا گرفتارى‏هاى زندگى مقدماتى را فراهم كند كه اين تمايل در اوضعيف شود، و سعى كند معشوق را فراموش كند كم كم اين عشق از بين مى‏ود و ديگر خودش را نشان نمى‏دهد. پس مى‏توان گفت‏خواسته‏هايى وجود دارد كه لااقل رشد و شكوفايى آن تا حد زيادى در اختيار خود انسان است، انسان خود مى‏تواند كارى كند كه از بين بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آن‏ها فرق مى‏كند شرايط زندگى متفاوت است و از اين‏رو رشد دادن يا از بين رفتن همين ميل‏ها نيز تا حدودى ممكن است در اختيار انسان نباشد ولى تا حد زيادى نيز در اختيار خود انسان است.

كسانى هستند كه چنين حالاتى برايشان پيش آمده است و تجربه كرده‏اند كه مى‏توانند با اختيار خود با تمهيد مقدماتى ميلى را در خود شديد يا يك حالت روحى و نفسانى را در خود تقويت نمايند و نيز مى‏توانند تضعيف كنند، طبعا براى چنين كسانى اين سؤال روشن‏تر مطرح مى‏شود كه: آيا اساسا ممكن است‏برخى تمايلات لطيف در انسان وجود داشته باشد كه در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آن‏ها در گرو فعاليت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دين به دست مى‏آيد و تجربيات انسان‏هاى بلند همت نشان مى‏دهد و انديشه‏هاى انديشمندان بزرگ تاييد مى‏كند اين است كه جواب اين سؤال مثبت است.

آرى انسان تمايلات درونى لطيفى دارد كه در ابتداء مبهم است. گمشده‏اى دارد كه به درستى آن را نمى‏شناسد، تمايل به معشوقى دارد كه آگاهى كامل به او ندارد. احساس نيازى در روحش پديد مى‏آيد اما به خوبى نمى‏داند به چه چيز و چه كس؟ درك مى‏كند كه گمشده‏اى دارد، اما نمى‏داند چيست؟ كيست؟ كجاست؟ و چگونه مى‏شود اين خواست را ارضا كرد؟ چگونه مى‏توان آن محبوب را پيدا كرد؟ و چگونه بايد با او ارتباط برقرار كرد؟ اين تمايل از تمايلاتى است كه خود به خود رشد نمى‏كند.

شايد اكنون باشند و البته دلايلى داريم كه از گذشته افرادى بوده‏اند كه اين خواست‏به طور قوى در سن طفوليت در آن‏ها وجود داشته است و به سرعت آن را به مرحله آگاهى رسانده، محبوب خود را شناخته و براى رسيدن به او تلاشى آگاهانه انجام داده‏اند. البته اين‏چنين افرادى استثنايى‏اند. همان كسانى هستند كه در لسان دين «انبياء و اولياء خدا» ناميده مى‏شوند، گاه در هنگام تولد نيز درك‏هايى دارند كه ما از آن‏ها سردرنمى‏آوريم، گاهى در شكم مادر هم درك دارند، سخن مى‏گويند، مى‏انديشند، اين‏ها افرادى استثنايى هستند البته خيلى هم نبايد تعجب كرد، گاهى در همين زمان‏ها ديده‏ايد و يا شنيده‏ايد كه گاهى طفل سه ساله‏اى چند زبان خارجى ياد مى‏گيرد. در روزنامه‏ها خوانده‏ايد كه گاه اطفال سه ساله، چهارساله يا پنج‏ساله، علومى آموخته‏اند كه جوان‏هاى 14، 15 ساله توان يادگيرى آن را ندارند. بچه 5 ساله مسائل رياضى اى حل كرده كه ديپلمه‏هاى رياضى نمى‏توانند حل بكنند. گه‏گاه چنين افرادى يافت مى‏شوند اين افراد آيات الهى هستند. وجود چنين افراد نشان‏گر اين است كه خدا مى‏تواند افراد استثنايى به‏گونه‏هاى ديگرى بيافريند كه بسيار كامل‏تر از ساير مردم اند و نه تنها مى‏تواند بيافريند كه بسيار كامل‏تر از ساير مردم‏اند و نه تنها مى‏تواند بيافريند كه آفريده است، بعضى از مردم افتخار شناخت و ايمان به آن‏ها را پيدا مى‏كنند، و بعضى نه. به هر حال بحث ما درباره چنين افرادى نيست‏بحث درباره افراد متعارف و عادى است، امثال خودمان كه تقريب زندگى مشابه، تمايلات مشابه و رشدى مشابه داريم.

چه از نظر نيازها، تمايلات و خواسته‏ها و چه از نظر قواى روحى و معنوى افرادى مشابه هم هستيم، آيا ممكن است در نهاد ما ميل نهفته‏اى وجود داشته باشد كه خود به درستى آگاه نباشيم و اگر بخواهيم اين ميل ظهور كند و كاملا خود را نشان دهد بايد خود تلاش كنيم و پس از هظور و نيز براى ارضاء آن بايد تلاش ديگرى را شروع كنيم به طورى كه خود آن ميل و تلاش‏هايى كه براى ارضاء آن انجام مى‏گيرد، همه مقدمه‏اى باشند براى كمالى كه بايد نهايتا در روح انسان پديد آيد؟ جواب ما بر اساس بينش اسلامى و تجارب بزرگان مثبت است.

انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، اما در آغاز به اين خواست‏خود آگاهى كامل ندارد. گاه اين خواسته خود را نشان مى‏دهد اما پس از اندكى حجاب و پرده‏اى بر رخساره زيباى آن مى‏افتد و انسان دوباره از آن غافل مى‏شود. گاهى رايحه و نسيم لطيفى را احساس مى‏كنيم كه از اعماق وجود ما وزيدن مى‏گيرد ولى آلودگى‏هاى دنيا اين نسيم را مكدر مى‏كند.

مساله «اخلاق‏» به معناى عام، عرفان به معناى اصطلاحى، سير و سلوك به معنايى كه علماى تربيت اخلاق مطرح مى‏كنند درباره چنين مقوله‏اى است. اساس اين مطالب بر اين است كه روح انسان استعداد كمالى دارد كه اولا درك نياز به آن كمال احتياج به فعاليت‏خود انسان دارد. در قدم اول انسان بايد تلاش كند تا بفهمد اصلا چه مى‏خواهد و سپس بايد راهى را در جهت ارضاء و رشد اين خواست‏بپيمايد تا سرانجام به مقصدى برسد كه آن خواست كاملا ارضاء شود و ناكامى وجود نداشته باشد.

اساسا نهضت انبياء و بعثت پيامبران الهى و رجال وحى و ائمه معصومين‏عليهم السلام براى همين هدف است و بقيه مسائل همه مقدمه همين هدفند.

درست است كه انبياء براى اقامه قسط و عدل در جامعه قيام كرده‏اند، درست است كه قيام كرده‏اند براى اين‏كه دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان كوتاه كنند، درست است كه انبياء براى آموزش و پرورش انسان‏ها مبعوث شده‏اند، معلمان و مربيان حقيقى انسان‏ها بوده‏اند. درست است كه انبياء از طرف خداوند دستوراتى براى بهبود زندگى دنيايى انسان‏ها و حتى مربوط به اندام‏هاى بدنشان و بهداشت آن‏ها آورده‏اند، درست است كه اديان الهى احكام اقتصادى، سياسى، نظامى و قوانين حقوقى و جزايى داشته‏اند، ولى نبايد تصور كنيم كه: هدف انبياء همين بوده است و نبايد گمان شود كه تنها اين مسائل در مكتب انبيا اصالت داشته است، اين فكر بدون ترديد غلط است، همه اين‏ها مقدمه چيز ديگرى است، هدف چيز ديگرى است.

بايد بشر سالم وجود داشته باشد، تا بين مردم روابط انسانى و درست‏برقرار باشد، بايد جامعه‏اى مبتنى بر عدل و قسط به وجود آيد، جلوى ظلم و ستم گرفته شود، بايد هر كسى به حق خودش برسد ولى چرا همه اين‏ها بايد محقق شود؟ جواب اين است: اين‏ها محقق شود تا زمينه‏اى براى رشد هرچه بيش‏تر و هر چه بهتر انسان‏ها فراهم شود، هدف همين است، لذا در كلمات امام بزرگواررحمه الله مكرر اين مطلب مورد تاكيد واقع شد كه حتى حكومت اسلامى هدف نهايى انبيا نيست. برقرارى عدل و داد هدف نهايى نيست، اين‏ها همه مقدمه است‏براى اين‏كه انسان‏ها هر چه بيش‏تر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حركت كنند و به او نزديك شوند. معناى اخلاق و سير و سلوك و عرفان صحيح نيز اين است كه انسان استعداد دارد براى به آگاهى رساندن و رشد دادن نيرويى مرموز و ناشناخته كه در درون او وجود دارد. نيرويى كه او را به سوى خدا سوق مى‏دهد.

آنچه ما آشنايى داريم همه از مقولات مادى و دنيوى است ولى رشد و كمال معنوى از مقوله ديگرى است، اگر بخواهند آن را تعريف كنند كه از چه مقوله است؟ و چه خاصيتى دارد؟ عينا مثل اين است كه بخواهند براى طفلى نابالغ مراحل بلوغ انسانى را تعريف كنند و لذت‏هاى انسان‏هاى بالغ را به او معرفى كنند كه چه مزه‏اى دارد، بايد بگويند: مزه عسل دارد، اما عسل كجا و آن مسائل كجا؟ چه ربطى به هم دارد؟ اما جز اين نمى‏توان گفت زيرا طفل چيزى لذيذتر از عسل نمى‏شناسد. اگر بخواهند براى افراد عادى كه هنوز به اين خواست‏ها و كمالات مربوط به آن‏ها آشنا نشده‏اند بگويند «مناجات با خدا چه لذتى دارد؟ انس با خدا چه لذتى دارد؟ چگونه بگويند؟ بگويند از چه مقوله‏اى است؟ او هنوز بويى از اين مقوله نبرده است، نزديك‏ترين چيزى كه مى‏توان گفت: اين است كه; بگويند لذت مناجات با خدا، لذت انس با معشوق است. اگر بويى از اين مقوله برده باشد اين نزديك‏ترين مفهومى است كه مى‏توان به او القاء كرد. اما باز از اين‏جا تا آنچه حقيقت است فرسنگ‏ها فاصله است تا كسى مزه آن‏ها را نچشد، نمى‏فهمد چه مزه‏اى دارد. آن را كه خبر شد، خبرى باز نيامد. و نمى‏توانست هم باز بيايد زيرا ديگران گوشى كه بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش ديگرى مى‏خواهد. ديگران چشم ندارند كه آن جمال را ببينند، آن جمال چشم ديگرى مى‏خواهد، البته به يك معنا دارند، اما هنوز باز نشده است. مثل نوزادى كه هنوز چشم باز نكرده است، همه ما كم و بيش چشم و گوش باطنى داريم، اما متاسفانه دير باز مى‏شود و گاه نيز هنگامى باز مى‏شود كه ديگر كار از كار گذشته است و مى‏گوييم:

«ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون‏» (سجده: 12)

«خدايا حالا ديديم و شنيديم آنچه را بايد ببينيم و بشنويم، ما را باز گردان به دنيا تا كار شايسته‏اى انجام بدهيم‏» اما اين آرزويى است كه هيچ‏گاه تحقق نخواهد يافت، به ايشان مى‏گويند:

«الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي‏» (انعام: 130)

«مگر پيامبران نيامدند؟ و به شما چنين روزى را خبر ندادند؟ اين حقايق را به شما گوشزد نكردند؟ »

پس در حقيقت مى‏توان گفت: عرفان حقيقى يعنى رسيدن انسان به عالى‏ترين مقامى كه براى يك انسان ممكن است، عرفان يعنى شناخت، شناخت‏خدا، آن هم شناختى از سنخ شناخت‏هايى كه براى اولياء خدا ممكن بوده است نه شناخت‏هاى مفهومى كه ما با آن‏ها آشنايى داريم، شناختى است كه «با ديدن و يافتن‏» حاصل مى‏شود نه با دانستن و شنيدن. اگر عرفان به اين معناست، اين مطلوب همه انبياء است، اين چيزى است كه پيامبران خدا در راه رسيدن به اين هدف و آشنا كردن بشر به اين مقصد از هيچ تلاشى فروگذار نكردند، خون دل خورده‏اند و بالاخره بسيارى از آن‏ها بر سر آن جان دادند. با هر زبانى كه ممكن بود با مردم سخن گفتند تا اندكى آن‏ها را به راه آشنا كنند.

اما متاسفانه هر كالايى كه گرانبهاتر است در آن بيش‏تر تقلب مى‏شود، الماس خيلى گرانبها است اما هيچ چيز هم مثل الماس، بدلى ندارد، طلا نسبتا خيلى قيمتى است، اما اجناس شبيه به طلا هم زياد مى‏سازند، جواهرات قيمتى زياد است، اما شيشه‏هاى رنگارنگ و مهره‏هاى شبيه به آن‏ها هم زياد ساخته مى‏شود. و كسانى كه آشنا نيستند فريب خورده به جاى جواهرات اصل، بدلى مى‏خرند، در ظاهر هر دو مثل هم‏اند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و براق دارد، اما زرگرى كه طلا را به محك مى‏زند مى‏فهمد كدام طلا است و كدام مطلا، و متاسفانه كارشناس اين مسائل بسيار كم است. مدعيان دروغين فراوانند، اما كسانى كه خودشان به اين كمال رسيده باشند، كسانى كه صلاحيت تشخيص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفكيك كنند بسيار كمند. اين است كه بايد سعى كنيم علائم و مشخصات عرفان حقيقى را بشناسيم تا هم انگيزه بيش‏ترى براى تحصيل آن در ما پديد آيد و هم خودمان را از فريب شيادان حفظ كنيم.

آيه:

«قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏» (مائده: 15 و 16) .

اشاره‏اى به اين مساله دارد، قرآن كريم نورى است روشنگر، اگر كسى از حقايق آن آگاه شود، از ظلمت‏ها، تاريكى‏ها و فريب‏ها نجات مى‏يابد، اما همه از نور قرآن مستنير نمى‏شوند، همه از هدايت قرآن بهره‏مند نمى‏گردند كسانى از اين نور استفاده مى‏كنند كه يك شرط اساسى در وجود آن‏ها تحقق يافته باشد:

«يهدي به الله من اتبع رضوانه‏»

كسانى از اين نور استفاده مى‏كنند كه اين شرط را داشته باشند كه:

«من اتبع رضوانه‏»

تلاششان براى خوشنودى هر چه بيش‏تر خدا از آن‏ها باشد. اگر اين شرط در دل كسى تحقق يافت، از نور قرآن خيلى استفاده كرده است، پرده‏هاى ظلمت را مى‏درد اما اگر اين شرط در او نباشد نه تنها استفاده‏اى نمى‏كند، گاهى سوء استفاده هم مى‏كند.

«و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء: 82)

همين قرآنى كه نور هدايت‏كننده و برطرف‏كننده ظلمت‏ها و تيرگى‏هاست، بر تيرگى عده‏اى مى‏افزايد آنچنان را آنچنان‏تر مى‏كند. آن‏ها كسانى هستند كه نمى‏خواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهى ندارند، مى‏خواهند از قرآن وسيله‏اى براى اغراض شوم و نيت‏هاى پليدشان به دست‏بياورند. دين را وسيله دنيايشان قرار مى‏دهند، خدا و اولياء خداوند را وسيله‏اى براى رسيدن به مقاصد پست و دنيويشان قرار مى‏دهند. چنين كسانى از نور قرآن استفاده‏اى نخواهند كرد، هر كس باشد و در هر لباسى كه باشد.

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.