سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

مصاحبه حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی در خصوص شهید بزرگوار ماشاء الله ابراهیمی

ارسال شده توسط: عرببازدید شده: 527 مرتبه
دسته: مصاحبهتاریخ: 1398.01.20
 
مصاحبه حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی در خصوص شهید بزرگوار ماشاء الله ابراهیمی فروردین ماه 98



http://yascms.ir/emam/gozaresh/bb525.JPG



الحمدلله، الصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله آل الله.

اولاً عرض سلام دارم خدمت بینندگان وشنودگان عزیز، سال جدید را هم تبریک عرض می کنم وان شاءالله سالی پُر خیر و برکت برای همه شما عزیزان وبزرگواران باشد.این جلسه برای صحبت درباره شهید بزرگوار ماشاءالله ابراهیمی است.

ماشاء الله برادر چهارم بنده بودند ، در دوران کودکی اش جلساتی را که بنده می رفتم همه جا با من شرکت می کرد، در سا ل56 و57 قبل از انقلاب یکی از روحانیون بنام حاج آقای طباطبایی در این منطقه سخنرانی می کرد وایشان هر شب پای منبرمی آمد وبا اینکه سن کمی هم داشت خطبه عربی سخنرانی حاج آقای طباطبایی را حفظ کرده بود وخطبه ایشان هم واقعاً خطبه سختی بود وما به او می گفتیم : ماشاءالله بیا سخنرانی کن وایشان هم می آمدوچادر مادرمان را برمی داشت ومثل عمامه به دور سرش می پیچید ویک چادر دیگر را هم به دورش می گرفت و به روی رختخوابها می نشست ومثل آقای طباطبایی خطبه ایشان را که اول سخنرانی بود را می خواند ویه کمی هم زبانش لکنت داشت واز همان ابتدا که من جلسات قرآن را در روستا شروع کردم او هم شرکت می کرد وآن زمان تقریباً 8 ساله بود ومن متوجه شدم که او خیلی با استعداد است وواقعاً وقتی که به این جلسه قرآن می آمد که هم حدیث وهم آموزش قرآن وهم سرود بود حس می کردم هرکه می گویم هَدَر نمی رود وهر چه برایش کارکنم جا دارد وقرآن را به راحتی یاد گرفت وبعد در جلسه سرود هم که قبل از انقلاب بود در واقع پیشخوان گروه سرود بود وصوت و لحن بسیار خوبی داشت وهم با استعداد بود وخیلی زود همه چیز را حفظ می کرد وکم کم آن استعداد خودش را نشان داد وهمین زمینه ای شد که از طرف جهاد به عنوان بهترین قاری معرفی شودودر مسابقات قرانی که در زرند وکرمان برگزار شد اول شد و واقعاً برجسته بود واردوی مشهد را برنده شد واز جهت نماز خواندن واقعاً بچه مذهبی ومسجدی بود واز نظر اخلاق ورفتار زبانزد بود وبا فامیل رفت وآمد می کرد وحتی با فامیل های دوری هم که ما داشتیم که از سیریز رفته بودند ودر مشهد ساکن شده بودند وبعد از چندین سال ما با نوادگان آنها آشنا شدیم اولین کسی که به مشهد رفت وآنها را پیداکرد ماشاءالله بود خیلی به فامیل علاقه داشت واهل صله رحم بود واز نظر اخلاقی ورفتاری واقعاً الگو بود وبهترین برادر من بود .زمانی که جنگ شروع شد من خودم آموزش نظامی را دیدم وایشان با اینکه سنش کم بود و نمی توانست به جبهه برود ولی فکر می کنم سال 65 بود که بهمن زنگ زد وگفت که من هم می خواهم به جبهه بروم ومن گفتم حالا دیگر برادرها در جبهه هستند شما دیگر نمی خواهد بروی و صبرکن ولی گفت که نه من هم می خواهم بروم وبعد هم خداحافظی کرد وبه جبهه رفت ودر جبهه هم که بود دوستانش برای من نقل کردند که درآنجا هم سرآمد بود ودر یگان دریایی و گروهان شهید نصراللهی حضور داشت ودر آنجا هم قاری قرآن و هم موذن بود وحتی در جبهه در مسابقه قرانی که شرکت کرده بود برنده شده بود وقرانی را هم که در حال حاضر ما از ایشان داریم یادگار زمان جبهه ایشان است .در سال 65 عملیات کربلای چهاربه عنوان سکاندارحضور داشت وقایقی هم که ایشان مسئولش بود بعداً برای من نقل کردند که به طرف اروند می رفتندوشهداء ومجروحین را می آوردند وبعد از عملیات کربلای چهار هم یک نامه را برای من نوشت که اگر می خواهی به جایی برسی حتماً بیا واحتمال دارد که من شهید بشوم ومن هم درجوابش نوشتم که شما اولین مرتبه است که به جبهه می آیی وآنقدر بچه ها بوده اند که چندین مرتبه به جبهه آمده اند وشهید نشده اند چگونه تو می گویی من شهید می شوم ؟ درجواب گفت: بالاخره اگر می خواهی به جایی برسی حرکت کن وبیا و بعد من هم از قم حرکت کردم وبه لشکر ثارالله رفتم وقتی که رسیدم صبحش عملیات کربلای پنج شروع شد ومن هم به همراه رزمندگان بلافاصله لباس گرفتم وبا آنها همراه شدم ودر عملیات کربلای پنج حضور داشتم وبعد از عملیات کربلای پنج من مجروح شده بودم وبه لشکر امدم وتقریباً سه یا چهار روزی بود در خط بودم، امدم ،با اینکه پایم مجروح شده بود. یک دوستی داشتم با نام سید هادی جعفری که آمد او را پیدا کنم تا احوالی از او بگیرم بچه ها هم یکی یکی می آمدند تا مرخصی بگیرند دیدم که آقای جعفری از یکی از این بچه ها سوال کرد کدام گردان هستی؟ گفت:من در یگان دریایی هستم ، وقتی که گفت یگان دریایی هستم من چون آدرس برادرم را داشتم بلا فاصله سوال کردم کدام گروهان هستی؟ودر جواب نام همان گروهانی را که ماشاءالله در آن بود؛ برد وبرای تسویه حساب آمده بود وبعد از او سوال کردم شما ماشاالله ابراهیمی را می شناسی؟گفت: بله می شناسم موذن بود که شهید شد ومن یک دفعه جا خوردم وبعد سید هادی جعفری رو به آن فرد کرد وگفت: این بنده خدا برادرش است چرا اینطوری گفتی؟ گفت: من نمی دانستم وبعد من تسویه حساب کردم تا به سیریز بیایم ودر مراسم تشیع برادرم حضور داشته باشم .

وقتی که خبر شهادت برادرتان را شنیدید چه حالی پیدا کردید؟

من واقعاً حالم دگرگون شد وخدا می داندکه آن لحظه چه حالی داشتم ، شهادت یک ارزش است ومن برای دیدن او رفته بودم ولی یک دفعه خبرشهادتش را شنیدم واصلاٌ باورنمی کردم و خیلی جا خوردم وبعد سریعاً به سیریز امد، وقتی که آمدم بعد از عملیات کربلای پنج بود ومردم هم گروه گروه می آمدند ومی دانستند که چه اتفاقی رخ داده است وچدر ومادرم فکرمی کردند که مردم به خاطر مجروحیت من می آیند تا اینکه دو سه روزی گذشت واز سپاه به من اعلام کردند که شما باید به پدرومادرت خبر شهادت برادرت را بگویی گفتم من چگونه خبر شهادت برادرم را به آنها بدهم،گفتند به جز خودت کسی نمی تواند بگوید ما فردا می خواهیم برادرت را تشیع کنیم وباید با پدر ومادرتان برای دیدن شهید به معراج شهداء زرند بیایید وحالامردم هم گروه گروه می امدند وبا خودم گفتم خدایا چکارکنم چطور خبر شهادت برادرم را به آنها بدهم وخیلی برایم ن سخت بود و نمی دانستم چگونه آن را بیان کنم، ماشاالله یک قرانی داشت که همیشه آن قران را می خواند ومن دیدم که بهترین راه این است که من همان قران را بردارم وبلند بلند شروع به خواندن قرآن کردم ، یادم رفت بگویم قبلش مادرم کنار حوض درحال شستن ظرفها بود؛ اول به مادرم گفتم که مادرماشاالله مجروح شده است و فردا او را می آورندگفت: چی می گی گفتم بالاخره ماشاالله مجروح شده است گفت: نکند شهید شده ؟ گفتم :بله شهیدشده است وبعد گفت: به پدرت نگویی که او می میرد وبعد از انجا آمدم ودیدم که بهترین راهش همان قران است وبعد قرنا ماشاالله را برداشتم وبا صدای بلند شروع به خواندن کردم وجمعیت هم در اتاق بودند وبعد دیکر پدرم متوجه شد وخیلی سخت گذشت وبعد صبح شد وما برای دیدن جنازه شهید به معراج شهداء رفتیم و دیدم که ماشاالله از ناحیه سر ترکش خورده بود، ما برای نظام جمهوری اسلامی خون وجان دادیم واین نظام را از جان خودمان بیشتر دوست می داریم ورهبر عزیزمان را از جان خودمان بیشتر دوست می داریم وهست ونیست خودمان را فدای یک تار موی رهبرمان می کنیم وتا آخرین قطره خونمان پای ولایت ایستاده ایم و ما چک سنگین برای حفظ نظام جمهوری اسلامی کشیده ایم، وقتی که بنده برادرم را بوسیدم مثل یک که یخ بود وبعد او راتشیع کردیم ومردم هم حضور داشتند .

چند روز بعد از اینکه شما به پدر ومادرتان خبر دادید جنازه برادرتان را آوردند؟


وقتی که من خبر دادم روز بعدش او را تشیع ودفن کردند وبعد از مدتی خواب شهید را دیدم ودر خواب دیدم که قیامت شده است وهمه باید برای حساب وکتاب برویم ویک پله هایی وجود داشت که هر پله یک ایست داشت وسوالاتی از ما می کردند واگربه این سوالات جواب می دادیم به پله بالاتر می رفتیم ومن و ماشاالله با هم روی پله اول قرار گرفتیم وحالا دقیقاً یادم نیست که پله اول یا دوم بود که من سرگرم سوال وجواب بودم که دیدم ماشاالله نیست ودور و برم را نگاه کردم ویک دفعه نگاه کردم دیدم که پله هایی با فاصله های بالارا باید می رفتی ودوباره برگرد ی وبه یک سالن بزرگ بروی ودر انجا بنشینی ومن هر چه نگاه کردم ماشاالله را ندیدم وبعد یک دفعه دیدم که او در صف اول نشسته است واصلاً نفهمیدم که ماشاالله چگونه این پله های سوال وجواب را طی کرده ودر صف اول نشسته بود .

ما وظیفه سنگینی نسبت به شهداء داریم ، این نظام جمهوری اسلامی واین آزادی از برکت خون شهداست وما باید قدر دان آن باشیم ، جوانان عزیز، پسران ودختران بدانند که چه عزیزانی فدا شدند وچه عزیزانی مدرسه را ترک کردند وماشاالله هم شانزده سل بیشتر نداشت که مدرسه را ترک کرد وبه جبهه رفت و بسیار هم با استعداد بود ورشته ای را هم که می خواست بری ادامه تحصیل انتخاب کند پزشکی بود وکلاس دوم هم که بود به داروخانه می رفت وبه کمک دکتر داروساز می رفت ودارو را تحویل می داد واز این جهت بچه بسیار درسخوانی بود بنابراین وظیفه بسیار سنگینی بر دوش نسل جوان است ودانند که چه عزیزانی فدا شدند وامروز این نعمت آزادی واستقلال ونظام جمهوری اسلامی از برکت خون امثال شهید ماشاالله است که باید قدردان باشیم، یک روز چند سال بعد از شهادت ماشاالله درقم من یک چیز عجیبی را دیدم ودر خانه دیدم که روی یک برگه ای نوشته یادداشت ماشاالله ابراهیمی و امضاء هم کرده بودواین برای من خیلی جالب بود چون ما هیچ وقت یادمان نمی امد که ایشان چنین یادداشت ویا نوشته ای را داشته باشد وآن را باز کردم که نوشته شده بود بعد از شهادت دیدم که وسط اتاق افتاده است، شخداء واقعا زنده هستند ودارالشفاء هستند واز برکت شهید ماشاالله ما هر سال درمنزلمان روضه خوانی هم داریم وهر ساله به مدت هفت شب در منزل پدرم روضه خوانی داریم ونام مراسم را هم به نام مجلس امام وشهداءوحضرت زهرا(س)نامگذاری کرده ایم، هم یاد حضرت امام وهم یا همه شهداء وهم یاد حضرت زهرا(س) زنده می شود واین مجلس همه شهداء است وما تصاویر همه شهدای سیریز را در این مجلس نصب می کنیم وواقعاً روضه با عظمتی است وعجیب است هر سال که روضه برگزار شد ه است خدواند توفیق داده ویک شهید گمنام هم میهمان این مراسم بوده است،یک روز یک شهید گمنام را برای تشیع به سیریزآوردند وما اصلاً هیچ برنامه ای در منزل نداشتیم وبرنامه این بود که از بیرون منزل واز جول حوزه مقاومت برنامه انجام شودکه یک دفعه من متوجه شدم سیل جمعیت که تشیع می کردند انگار که خودِ شهید می امد وهر چه عده ای این جنازه را می کشیدندتا از جلو درب خانه ببرند انگار خود جنازه آن شهید به خانه می آمد واصلاً آن زمان ما روضه هم نداشتیم وبه لطف الهی هر ساله این روضه برگزار می شود ومردم هم شرکت می کنند که چهار شب روضه وسه شب هم شمام می دهیم وبه یاد همه شهداء وامام هرساله ی ک شتر را نحر می کنیم وبا گوشت آن از مردم پذیرایی شام می شود ومجلس بسیار بابرکتی است و واقعا شفابخش است وبرکات زیادی هم ما از این مجلس روضه داریم وان شاء الله تا زنده هستیم سایه پدر ومادر بر سر ما باشدوبه برکت آنها هر ساله این روضه رادر منزل برگزار می کنیم وعشق وارادت خودمان را به ساحت مقدس حضرت زهرا(س)وامام وشهداء ابراز کنیم،من دیگر عرض خاصی ندارم وباز هم از عزیزانی که عاشق شهدا هستند وتمام تلاششان این است که نام ویاد شهدای عزیز زنده بماند تشکر می کنم .


والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.